فراموش کردم
رتبه کلی: 87


درباره من

آدم ها مثل خانه ها هستند با زیر زمین ها, اتاق های زیر شیروانی, دیوارها, بعضی وقتها پنجره های بسیار روشنی که رو به باغ های بسیار قشنگ باز می شوند. من از جنس سنگ های محلیم...سفت،فرسوده،اما محکم...


کریستیان بوبن



بهار (vernik )    
آلبوم: آدم ها!!
   
عنوان: امیر عباس هویدا
امیر عباس هویدا
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 220 بازدید امروز: 122
توضیحات:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7



مردی با پیپ و عصا و گل ارکیده...

ساعت پنج صبح که می شد، در آپارتمان کوچکش از خواب بیدار می شد دوشی می گرفت و بعد از آن مشغول خوردن صبحانه می شد، همان طور که فنجان قهوه را در دست داشت سریع روزنامه های روی میزش را هم ورقی میزد.

بعد می رفت سراغ کمدش کت شلوار و پیراهنی و کرواتی را که مناسب می دانست را به تن می کرد.

ادکلنش را می زد و گل ارکیده اش را هم هیچ وقت فراموش نمی کرد که گوشه کتش نزند.

کیف کوچ پیپش را هم در کیف بزرگش می گذاشت، وحدود ساعت هفت در پار کینگ بود که آنجا محافظان منتظرش بودند.

ولی هویدا مثل نصیری یا فردوست دوست نداشت در کادیلاک اسکورتش کنند!

یک پیکان، داشت که خود میراند و تیم اسکورت پشت سرش، سر راه گاهی پیش میامد که مسافری بزند وتا مسیری آن را برساند!

هویدا،روشنفکر بود و دوستیی هم با اهل قلم واندیشه داشت، چنانکه برادرش یکی از همین افراد بود.

او زبان فرانسه را مثل فارسی راحت صحبت می کرد و عربی وانگلیسی هم را همین طور.

هویدا، با یک عصا و یک پیپ و یک مادر چادری ویک برادر که همان طور که در بالا ذکر شد از بزرگان فرهنگ ما هم بوده و یک پیکان آمد، سیزده سال نخست وزیر بود وقتی هم از نخست وزیری رفت با همان عصا و پیپ وپیکان و مادر چادریش رفت، او به گواه مخالفانش هیچ گونه آلودگی مالی نداشت.

در بحبو حه انقلاب، امکان این را داشت که از ایران خارج شود، ولی خودش را به بیت، آیت الله طالقانی معرفی کرد، شاید فکر می کرد بابت لطفی که در حق حاج احمد آقای خمینی کرده بود و یک بار او را از باز داشت ساواک نجات داده بود، وبه واسطه خدماتی که به کشور کرده است کاریش نداشته باشند.

البته قرار هم بر این بود، بازرگان و کابینه اش و مرحوم طالقانی هم بر این قضیه اتفاق نظر داشتند، که بر خوردی که با هویدا صورت می گیرد، باید متفاوت باشد با بقیه، وحتی "ژان پل سارتر" و "سیمون دوبوار" از روشن فکران فرانسوی خواستار بر خورد مناسب با او شدند.

ولی حاج صادق خلخالی به فرمان امامش، در یک دادگاه تقریبا چند ساعته وشبانه و قطع ارتباط افراد با بیرون که مبادا خبر را به گوش دولت موقت و بقیه برسانند و آنها مانع این جنایت شوند هویدا را به مرگ محکوم کرد و در راهروی زندان قصر از پشت سر نصیب او سه گلوله شد...!

خلخالی در دادگاهش از هویدا پرسیده بود تو برای این مملکت چه کردی؟!

هویدا کبریتی را از جیب در آورد، و گفت"موقعی که من نخست وزیر شدم این در ایران یک قران بود و وقتی هم من رفتم، این باز هم همان یک قران ماند".

حاج صادق آن روز حرف هویدا را نخواند ولی، پنج سال بعد در مجلس شورای اسلامی این را نقل کرد وگفت "هویدا این را به من گفت و من آن روز متوجه این حرفش نشدم... و او را کشتم...الان تازه می فهمم که او چه می گفت! برای شادی روحش یک صلوات بفرستید".



از کتاب معمای هویدا

 
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۱/۲۵ ساعت 23:38
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)