پسرو دختر جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند.آنها عاشقانه يکديگر را دوست داشتند.
دختر جوان:يواش تر برو من مي ترسم!پسر جوان:نه اين جوري خيلي بهتره!!دختر جوان:خواهش ميکنم،
من خيلي مي ترسم!پسر جوان:خوب اما اول بايد بگي که دوستم داري!!دختر جوان:دوستت دارم،
حالا ميشه يواش تر بروني!پسر جوان:منو محکم بگير!دختر جوان:خوب،حالا ميشه يواش تر بري!
پسر جوان:باشه به شرط اينکه کلاه کاسکت منو برداري و روي سر خودت بذاري،آخه نمي تونم راحت
برونم،
اذيتم ميکنه.روز بعد،واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود:برخورد موتور سيکلت با ساختمان حادثه آفريد.
در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد،يکي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در
گذشت.
پسر جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود.پس بدون اين که دختر جوان را مطلع کند
با ترفندي کلاه کاسکت خود را برسر او گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او
بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند!
سراب رد پاي توكجاي جاده پيدا شد
كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد
كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم
كه هر شب هرم دستاتو به آغوشم بدهكارم
تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدست
تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي
تو آهنگ سكوت تو به دنبال يه تسکیینم
صدايي تو جهانم نيست فقط تصوير مي بينم
يه حسي از تو در من هست كه مي دونم تورو دارم
واسه برگشتنت هرشب درارو باز ميذارم
منبع :
http://natamam.mahtarin.com/post.php?p=16