دل شکسته

بعضی حرفارو نمیشه گفت باید خورد!ولی بعضی حرفارو نه میشه گفت نه میشه خورد!
میمونه سر دل میشه دلتنگی میشه بغض میشه سکوت میشههمون وقتایی که خودتم نمیدمنی چته........




خطش را عوض کرد و من ماندم ودوستت دارمهایی کهیچوقت تحویت داده نشد!.............




حالم مثل عاشقی بود که مدتهاست در انتظار دیدن معشوق بود برای رسیدن لحظه شماری میکردم اما چرا راه هی دورتر میشد اما بالاخره تمام شد کم کم رسیدم بوی نم و صدای ان را میشنیدم کفشهایم را دراوردم و پاهایم را روی ساحلش گذاشتم چه ارامشی و چشم دوختم به آن اری دریا را عاشقانه نگاه میکردم هیبت و زیبایی رنگش را و ارامشش را احساس میکردم برهنه بسویش دویدم و در آغوشش گرفتم دیگر هیچ مانعی بین من و او نبودو با تمام وجود لمسش کردم لبخند و رضایتش را حس میکردم هر دو از هم اغوشی هم لذت میبردیم و انگار دیگر هیچی مانع بین ماوجود نداشت زمانی گذشت احساس کردم آغوشم خالی شده دیدم او امواجش را برداشته و به عقب رفتم و مرا بسوی خود می خواند من با اشتیاق پیش رفتم و هی رفتم اما یکباره احساس کردم لبخند زیبایش به خنده های بلند تبدیل شد و من یکدفعه زیر پای خودم را خالی احساس کردم دیگر اغوش او نبود دیگراز آن همه محبت و ارامش خبری نبود به او نگاه کردم او مغرورانه قدرتش را به رخم می کشید و وفریاد میزد که فریب خوردم اما او نمیدانست من به واقع عاشق بودم نه از روی هوس به آغوشش آمده بودم من ارامشش را دوست داشتم اما انگار همه آنها فقط سراب بود برای من. کم کم به عمق فر میرفتم و هیچ کاری نمیتوانستم بکنم اما به خود نهیب زدم که واقعا این عشق بود یا لحظه ای لذت بردن که مرگ تاوانش شد. اری زندگی همه ما همین گونه است همیشه فریب ظواهر را میخوریم چون به لحظه فکر می کنیم