فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 3110


درباره من
محمود رمضانی (wampire )    

احساس و عقل

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۳/۱۳ ساعت 17:11 بازدید کل: 518 بازدید امروز: 112
 

من و شما از تولد تا یک سالگی مون بیش از همه با حسمون زندگی می کنیم و مقصود از حس که مردم معمولا ۵ تا شو می شناسند …. و به همین جهت است که بچه بیش از هر چیزی دیگه به غذاش ، به خوابش ، به بازیش ، به تاچ و لمسش اهمیت می ده ، … بین یک تا هفت سالگی دو چیز دیگه به این حسی که خودش رشد می کنه اضافه می شه ، یکی ما از هوشمون که روابط پنهان اشیاء رو به مقدار زیادی مشخصی می کنه استفاده می کنیم و یکی از تخیل و تصور … بنابراین کودک بین یک تا هفت سالگی چه جور موجودی است در حالی که جهان رو حس می کنه ، می بینه ، می چشه ، دست می زنه ، می شنوه … در عین حال از هوشش استفاده می کنه که این ادم که اسمش پدربزرگه یا مادر بزرگه ….مهربونه ، منو نوازش می کنه ، به من چیزایی میده که می خوام ، خیلی هم به من بکن و نکن نمیگه ، …. بنابراین مامان بزرگ و بابا بزرگ رو خیلی دوست دارم…. و در نتیجه جهان را با هوش خودش اینگونه فکر می کنه که مامان بزرگ و بابابزرگ که امد ، ….بره پهلوشون ، تو بغلشون باشه ….تا مثلن شیرینی شو بگیره ، پاداششو بگیره ، نوازش رو بگیره ، یا هر چیزی دیگه .. و ضمنا از تخیلش هم فکر می کنه که اصلن بره خونه ی بابابزرگ یا بابا بزرگ بیاد اینجا ، پهلو ی اونا بمونه و حرفایی از این قبیل …….و ما بین یک تا هفت سالگیمون با حسمون ، هوش مون و تخیل مون زندگی می کنیم .

اما …..این حس و هوش و تخیلی دو چیز رو بوجود میاره ،…. دو چیز اصلی … حالا چیزای دیگه هم هست … یکی احساس و هیجان ….. یعنی چی ؟… یعنی من حالا بابا بزرگو دوست دارم ، مامان بزرگو خیلی بیشتر دوست دارم ….. اما مثلا همسایه مون رو دوست ندارم برای اینکه وقتی اون میاد هی به من میگه بکن و نکن یا بشین ، یا نخور ،…. اینو دوسش ندارم … پس من یه احساسی پیدا می کنم …… حتی اگه این همسایه ما کلاه سرشه ، سبیل هم داره … عینکم هم می زنه … من با کلاه و و سبیل و عینک هم مساله پیدا می کنم … چرا ؟ … برای اونکه اون رو بد می دونم ….
پس احساس و هیجانات ما در طول زندگی ، همیشه ولی به هر حال از حس ما ، تخیل ما و هوش ما بدست میاد …….

از طرف دیگه نظام باورها و اعتقادات ما ، یعنی جهان بینی ما ، انسان چگونه موجودی است ، من کی هستم ، زنان چه جورین ، مردان چه جورین ، مدرسه چه جوریه ، خیابون چه جوریه ، کوچه چه جوریه ، غذا چه گونه هست ….
یعنی من یه باورها و اعتقادات و فلسفه ای هم پیدا می کنم …. بنابراین کودکی که تا هفت سالگی با حسش و هوشش و تخلیش زندگی کرده ، حالا یه مجموعه ای از احساسات و عواطف و هیجانات داره ، یه مجموعه از باورها و اعتقادات ….

اتفاقی که در طول تاریخ افتاده چی بوده ؟ ……این بوده که این حس و هوش و تخیل رشد خودشون رو ادامه داند ، البته حس و هوش یا هوش خیلی بیشتر ،…. حس کمتر ،…. تخیل خیلی خیلی کمتر….. ادامه پیدا کردن تا ۱۸ سالگی یا ۲۲ سالگی بلکه هم رفتن تا صد سالگی و انسان یه موجودی بوده که با حسش ، هوشش ، تخلیش ، احساسات و عواطف و هیجانات رو بوجود اورده ، بعدم با رشد حس و هوش تخیلش….. این احساسات و عواطف رو و هیجانات رو یا باورها یا اعتقادات رو کمی این ور و اون ور تغییر داده و دگرگون کرده…. و به یه صورتی در امده …. بنابراین من در سن سی و چهل و پنجاه ،…. همون باورهایی دارم که هفت سالگی داشتم ، همون گونه زندگی می کنم که در شش و هفت سالگی کردم … همون نظر راجب مادر و عمه و خالم دارم که در شش و هفت سالگی داشتم …و این حالتی بوده که مردم از وفاداری و مثل گذشته منو دوست داره …و به من توجه می کنه ….و بغل من میادو ، پیش من میادو ، خونه من میادو ، پهلوی من می مونه ، … در بیاره … و بسیار هم عادی و طبیعیه .. اما این احساس و عواطف و هیجانات خودشون درست نمی شن ، خودشون کالا تولید نمی کنن ، …..البته مغز همیشه می تونه با تغییراتی در خودش این رو بوجود بیاره و باز از همون حس و هوش و تخیلش داره استفاده می کنه و اونا رو تولید می کنه ،…. بنابراین اینکه شما چیزی رو دوست دارین ، یه کسی رو دوست دارین یا دوست ندارین بر نمی گرده به اینکه ما یه دنیای احساسات و عواطف و هیجاناتی داریم که خودشون میرن از یه جایی اطلاعات رو میگیرن …نه … ما از حس و هوش و تخیل مون داریم استفاده می کنیم …..

اما طی دویست ، سیصد سال گذشته ، برخی از مردمان به دلیل شرایط و محیطی که داشتند که حالا اشاره می کنم… تغییرات اساسیش کجا بوده یه چیز دیگه رو از هفت سالگی در خودشون رشد دادند ، چیزی که البته در هفت سال اول پایه‌هاش ریخته شده و اون عقله …..

اون از هفت سالگی سر و کلش پیدا می شه و حالا یه نیرویی که در انسان وجود داشته اشکار می شه …این نیرو اولا خود به خود نیست … مثل حس و تخیل وهوش نیست که خودش رشد بکنه ،… یا احساس و هیجان یا باور که بوجود بیاد … این درست مانند جویدنه که من و شما باید انتخاب بکنیم که بوجودش بیاریم ، دندان مون درست بکنیم یا از دندان مون استفاده بکنیم یا نه … به بیان دیگه اون چیزی که اسمش عقله ، اولا باید تولید بشه … ۹۹ درصد مردم در۹۹ درصد تاریخ عقل نداشتند …..بنابراین با همون حس و هوش وتخیل زندگی می کردند … احساس و عواطف و هیجانات و باورها و اعتقادات شون هم از همون می امده که مربوط به کودکیست … تغییری هم در جهان در ۵۰۰۰ سال و ۱۰۰۰۰ سال هم نشده …

اما طی دویست ، سیصد سال گذشته یه عده ایی عقل رو پیدا کردند و کسانی که عقل رو پیدا کردن با توجه به این عقل ، … به واقعیات جهان رسیدند و از طریق این عقل و واقعیت به علم .. و با رعایت اصولی برای این عقل ، منطق رو ….

بنابراین ما یه مرتبه با یه موجوداتی روبرو می شویم که بخاطر رشد عقلی و رعایت اصول منطقی که قوانین بکار گرفتن درست عقل رو می اموزه به واقعیات نگاه کردند و از طریق واقعیات به درک روابط و کشف قوانین رسیدند … بنابراین حالا شما یه مجموعه ای اینجا دارید که عقله و منطق و واقعیته وعلمه … که اینا یه جهان دیگه رو تصویر می کننن …بچه یه موجود دیگه می شه ، غذای بچه یه چیزه دیگه می شه ،… دوا یه مساله ی دیگه می شه ،… زندگی یه معنای دیگه پیدا می کنه ،… ازدواج یه چیزه دیگه می شه … این موجودات ، این ادما …. که عقل رو رشد دادن حالا ، یه مجموعه ای تازه ای از احساسات و عواطف و هیجانات و یه مجموعه ای تازه ای از باورها و اعتقادات را در خودشون می تونن بوجود بیارن … و اگه دلشون خواست می تونن از اون استفاد کننن … ولی البته همچنان اون باورها و اعتقادات و احساسات وعواطف کودکی به مقدار زیادی اونجاست ، ….

مگر اینکه با بی رحمی سراغش بروند ، به کند و کاو اون بپردازند ، اضافات و غلطهاش که بیش از ۹۰ درصدش هم غلط و اشتباه هست رو دور بریزند…. و بیان یه مجموعه ای از احساسات و عواطف و هیجانات و باورهایی بوجود بیارند که مال این زمانه ……… مال این واقعیته …. مال این مکانه …. به قدرت علم بدست امده …. با رعایت اصول عقلی و منطقی فراهم اومده ….

حالا اگر شما یه همچین کسی باشید بین احساسات و عواطف و هیجانات و باورها و اعتقادات تون ،… عقلتون در تضاد نیست … اینکه عقلم اینو میگه و احساسم اینو میگه این مال ادمیست که یا عقلش رشد پیدا نکرده یا احساسات و یا هر دو…… یا همچنان میخاد تحت تاثیر احساسات و عواطف کودکی باقی بمونه …

چون اشکال کار دیگه ی عقل اینه که مادامی که داریمش اگر نخایم بکار بگیریمش از صحنه میره بیرون … درست مثل اتومبیلی است که دم دره اگر سوارش نشیم در نتیجه باید پیاده بریم مثل بقیه ولی اگر داریم می تونیم با سرعت حرکت کنیم ……..

بنابراین انچه که اسمش احساسات ، عواطف و هیجانات ، هستند ، در کودکی نتیجه ی حس و هوش و تخیلند … در بزرگسالی نتیجه ی واقعیتند ، علمند ، عقلند ، و منطقند …. و در نتیجه اینا با هم تضادی ندارند … درست مثل اینکه من شما رو می بینم در عین حال صدای شما رو می شنوم …. درسته که چشم من و گوش من متفاوته ولی اینا به یه مرگز مخابره میشن ،… از یه مرکز هم زمینه گرفتن که من و شما همدیگر رو ببینیم ، و بشنویم ….

بنابراین وقتی که گفته میشه عقلم اینو میگه ،… نمی دونم احساسم اینو میگه …مال ادمیست که گرفتاره …
و بعدم معناش یه چیزه دیگس … معناش این است که من یه چیزی رو دوست دارم و یه چیزی رو درست می دونم …. فرض بفرمایید که شما الان دوست دارید شیرینی بخورید ،…… با توجه به ویژگیهای فیزیگیتون ، نیاز فیزیکتون ، یا هر شرایط و موقعیتی که هست دوست دارید شیرینی بخورید ….اما با توجه به بیماری تون که خطراتی شما رو تهدید میکنه خوردن شیرینی درست نیست …. بنابراین دوست داشتن و درست بودن در مقابل هم قرار می گیرند …. ولی ادمی که عاقله ، واقع بینه ، می تونه یه گفتگویی بین این دوست و درست داشته باشه …که احساس است و به یکبار اندیشه … ولی چیزی نیست که پنهان باشه ، و یا در تضاد باشه …

این گفتگوهای هم که در طول تاریخ درباره ی تضاد عقل و بالاترین مرحله ی احساس که عشقه…. ناشی از نادانی شون… و ناشی از این است که اصلن راجب یه چیزی دیگه صحبت می کردن … نه عشقشون عشقی بوده که امروز در این جهان هست و درذهن و رابطه ی‌های انسانی هست بلکه عشق اسمانی بوده ،…. نه عقلشون … قصدشون از عقل ، عقل معاش بوده … یعنی چگونه ما از واقعیات بر اساس مصلحت و منفعت استفاده کنیم … و اون تضادها را بوجود اوردن …

در حالی در دنیای امروز تضادی بین احساس و اندیشه و هیجان نیست … در جاهای مختلف مغز کار می کنه ، درست مثل چشم و گوش .. ولی ماهیتا به دلیل ارتباطاتشون شبیه و مانند هم هستند …
نتیجتا تو زندگی چه باید کرد ؟ …تو زندگی ابتدا وقتی به مسایل این جهانی کار داریم واقعیت مهمه ،…
این واقعیت که اشیایی هستند و عناصر هستند که در جهان وجود دارند … یه صفات و ویژگیهایی دارند ، خواص فیزیکی و شیمیایی یا خواص دیگری دارند ….. این عناصر با هم روابطی دارند ….. این روابط که ما هم جزء اون هستسم ، قوانینی داره ، بنابراین دنیایی که عقل درش رفته و به کند و کاوی پرداخته به یه روابط و قوانینی رسیده … قوانین مختلف و متفاوت رو در زمینه‌های فراوانی کشف کرده و اختراعات رو انجام داده …

اینا رو واقعیت که امکانش رو داشته ،… انسانی که از عقلش استفاده کرده ،…. قوانین طبیعت رو کشف کرده ،…. از این قوانین به نفع خودش استفاده کرده …..برای اینکه قوانین رو شناخته …

بنابراین روزی که شما عقل رو بکار می گیرد و با واقعیت برخورد می کنید به قواعد و اصولی می رسید … دوتا علم هم ما نداریم … هر دانایی هم که داریم این توی همین چارچوب علمیست…

جهان طبیعت یه جهان قانونمندیست ،…. روابط میان اشیاء وجود داره و اصلا طبیعت چیزی جز روابط نیست …
روزی که من و شما با موضوعات و مسایل روبرو می شیم مهم این است که بیایم واقع بینانه از طریق علمی و عقلی با مسایل برخورد کنیم اونوقت هست که می تونیم تصمیم بگیریم ….

توی رابطه ی احساسی و عاطفی شما می تونید فرض بفرمایید از خانمی یا اقایی خوشتون میاد …. بخاطر ظاهرش ، بخاطر زیباییش ، بخاطر کشش جنسی که بهش دارین …. بسیار خوب …. ولی مهم اینه چه هزینه ای شما میخواید بدید …. و چه چیزای دیگه کنارش میاد… که مسایل دیگری کنارشه .. اون موقعه است که می تونه انتخاب شما درست و غلط باشه …

از نظر احساسی و عاطفی درحال و در لحظه …. درست مثل ادم گرسنه ای که یه غذا میخاد یا شیرینی میخاد جالبه… ولی اگر بیماری داره یا شیرینی به دلیل بیماری من ممکنه خطراتی داشته باشه همیشه موضوعش مطرح هست… بنابراین ما بین درست و دوست داشتن یه چیزی در ارتباط هستیم …

احساس و عواطف و هیجانات هم در حقیقت کاملا مرتبط با نظام عقلی ما هستند ،…. ما قراره عاقلانه درباره احساسات و عواطف مون فکر کنیم و احساسات و عواطف باید با جنبه ی واقعی و عقلی در ارتباط باشه …
ادمای سالم این تضاد رو ندارند …. یاحداقل درست مثل هر تصمیم گیری دیگه که ایا پول بدم این بلوز رو بخرم یا نخرم …. در خصوص چون با احتمالاتی هم همراهه … براشون پرسشی مطرحه … اما گیج و گرفتار نیستند و اینها متضاد نیستند …که ما یکی رو انتخاب کنیم و دیگری رو از بین ببریم ….بنابراین تضادی ، تخالفی میان احساسات ، هیجانات و عقل و واقعیت و علم نیست .. اینا همه یکی هستند …. فقط درست مثل یه ادمی که حرف می زنه ، صداش …. با نظرش با عقیدش با بدنش با گذشتش ، با فرزندانش در حالی که مختلف و متفاوتند ولی واقعیت مساله این است که یک چیز بیشتر نیستند ، فقط جنبه‌ها و جلوه‌های یک موضوعند ..

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۳/۱۳ - ۱۷:۱۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)