خاطری مغشوش و محزون در من است بیقرارم چون که من بی مأمن است
روح ها را در کجا باید که شست امنیت را در کجا باید که جست
خود حدیث مومنی را ساز کن پس سخن از مومنی آغاز کن
مومنی یعنی خراب اندر خراب مومنی یعنی عطش اندر سراب
مومنی عشق است بر معشوق خویش غرق در شور و شعف از نور خویش
مومنی نور است در صحرای تور پا برهنه رفتن است بر سوی نور
مومنی عین عقاب است نی غراب خواب جاویدانه است بعد از شباب
مومنی یعنی تواضع و خشوع برنداشتن از سجود است و رکوع
مومنی یعنی فدای حق شدن سوی حق رفتن بدان ملحق شدن
مومنی یعنی که کور و کر شدن چشم پوشی از گناه و شر شدن
شرط اول ای پسر دانایی است
داشتن دانش به دل برنایی است
گام دوم انتخاب است انتخاب
انتخابی که بزاد ایمان ناب
در ادامه عزم راسخ بایدت
سوی نیکی نی که زشتی شایدت
دار دنیا ای بشرها فانی است
نکته ها یابید تا عرفانی است
گر که راضی حق شود از کار تو
شور و شادی می شود در دار تو
گر توانی بذر نیکی ها بکار
تا که در دنیا شوی تو ماندگار
مومنی یعنی سپاس یعنی کمال امتنان
جلوه یار است در رنگین کمان
کاستن از تقریبهاست در سوی یار قرب یافتن بر حریم کردگار
تو چرا گشتی ملول از انتظار درگه حق گیر تا شوی امیدوار
مومنی رزق است زان رزاق ما ای خدا زین خوان مرا مرزوق نما
ای ورهرام خود سخن کوتاه کن فاصله ات را خود ببین یک آه کن