حاج عبدالحسین صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم کوشک

1.جلویمان میدان مین بود دشمن با تمام وجودش آتش می ریخت حاج عبد الحسین صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم و رملی کوشک.چند دقیقه بعد با صدای گرفته ای گفت: سید کاظم! خوب گوش کن: سمت راستت، بیست وپنج قدم می شماری بعد به عمق دشمن، چهل متر می روی جلو. الله اکبر که گفتم شلیک می کنی، 

آن شب دو گردان زرهی دشمن را کاملا منهدم کردیم. صبح که اصرار کردم گفت: متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت فاطمه زهرا(س) یک دفعه صدای ملکوتی خانمی به گوشم رسید. به من فرمود: فزمانده! به ما که متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم، ناراحت نباش.

چیزهایی که دیشب به تو گفتم همه اش از طرف همان خانم بود.

شهید حاج عبد الحسین برونسی

2.سربازیش را باید داخل خانه سرهنگ می گذراند وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد، پا به فرار گذاشت و به پادگان برگشت جریمه اش تمیز کردن تمام دست شوییهای پادگان بود. اما می گفت: حاضرم تا پایان خدمت کثافت های دستشویی را هم خالی کنم ولی دوباره به آن خانه برنگردم شهید حاج عبد الحسین برونسی