محمد علی بهمنی :
گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثرِ سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرشِ دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخیِ "نه" گفتنمان را که شنیدیم
وقت است بنوشیم از این پس "بله" ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یکبار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشقِ من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را
جوابیه شعر :
ازبس که تلمبار نمودم گله ها را
دیگر نبودحوصله ای حوصله ها را
تا زودتر ازشایعه آیم به سراغت
بنگر که گره می زنم این فاصله ها را
نه گفتن و راحت شدن ازمخمصه ها بود
انکار نمودیم اگر ما بله ها را
گفتی به غزل این سخن از عقل میندیش
تا عشق کند حل همه ی مسئله ها را
عاشق شدم و بیشتر از آینه خوردم
افسوس تماشا و غم زلزله ها را
بگذار که تا جغد نشیند به خرابه
شایسته پرواز بدان چلچله ها را
از بهر فریب دل ما زلف و خط و خال
سودی ندهد جمع کن اینک تله ها را
دل سلسله زلف ترا نیک پسندید
آشوب مکن دست مزن سلسله ها را
گفتی غزلی به من یا دلکش و دیدم
ازشش جهت این هلهله ها غلغله ها را
تاشعر دلت ساخته گردد چو یکی فرش
باید که گره می زده ای حوصله ها را
تو درد سرودی و دلم شعر لقب داد
بی درد چه فهمد دگر این مرحله ها را
پرزخم ترینم تو بدان لطف سرایش
بهبود نما اندکی از آبله ها را
دانیم ترابغض گلوگیر شد ارنه
یک آه تو نابود کند حرمله ها را
هرجا که غزل خواندم و یا شعر سرودم
دیدیم کف و لبخند ز مردم صله ها را