
خیلی سخته وقتی به تقویم روزهای گذشته ی
پر از تویی که همه ی من بودی نگاه کنم ودم نزنم ونشکنم
این بغض کهنه رو ...وقلبم نلرزه از همه ی این حس
وروشنایی ....چقدر روشن شدنو دوست دارم و
همونطور که نورها می ریزن توی دل شهر خاطرات
می ریزن توی دل من...من بارها تو این هوا راه رفتم
و فکر کردم...با این تفاوت که سالها پیش وقتی قدم میزدم
توی دلم یه امید داشتم، امید در اومدن از این پیله تنهایی...
اما حالا می دونم این پیله هرگز باز نمیشه و من همیشه
اینجا خواهم موند...شانه های توتصویر آرامش حیات
در چشمان من است...برای همین است که من
دلم گیر آن سکانس از زندگیست...که بعد از یک روز
کاری سخت ...خودم را...به شانه های تو می رساندم...
تلخ میگذرد …این روزها را میگویم...که قرار است از توکه
آرام جان لحظه هایم بوده ای...برای دلم یک انسان
معمولی بسازم ...مرا نگاه کن ببین چه انتظاری به روی
پلکهایم خانه کرده است .غم را از چشمانم فقط تو
میتوانی بخوانی ...خود را به ندانستن نزن - می دانم
که میدانی غصه در دلم خانه کرده است...نمیخواهم غصه ام
را بخوری اما قصه ام را بدان......آدم هارو ستون زندگیتون
نکنین! یه روزی کم میارن میشکنن، زندگیتون رو بر پایه
تنهایی و توانایی های خودتون بنا کنین اینجوری آدمای
دور و برتون اگه بودن که میشن ستون اضافی، قوی تر
میشین و وقتی نیستن به چشم نمیان.آدما زود قهر میکنن،
زود میرن.زود جدا میشن از زندگی... طوری زندگی کن
که اگر رفتن اصلا ضربه نخوری،... قوی باش..
اگه نباشی ...داغون میشی.... خودمون به آدما یاد دادیم ....
که چجوری زجرمون بدن وگرنه اونا که ما رو بلد نبودن..
با نبودنشان ....شب سکوت میکند تا فریاد
دلتنگی هایم رابشنود. نیستی و شب چه کوتاه ست
برای تمام ناگفته هایم....وقتی میرفتی نگفتی تنی رو
در این زندگی تنها میزارم ؟که بعد تو نفس کشیدن
براش سخت میشه ....
پونه
