هرکس حقیقت را درون خود نهان دارد
اما اندک کسانی به کانون وجود رخنه می کنند.
غالبا در محیط پیرامون پرسه می زنند.
محیط پیرامون در حوضه فلسفه است و جهش
از پیرامون به کانون، همان چیزی است که من آنرا
دین می دانم. دین نمی توان کثیر باشد،
اما فلسفه می تواند. به اندازه تعداد مردم فلسفه
وجود دارد، زیرا فلسفه پرورده ذهن است و هرکس
فلسفه خود را داراست. اما حقیقت یکی است.
وجود درونی تو و وجود درونی من دو چیز جدا از
هم نیستند. در کانون و هسته وجود،
ما همگی یکی هستیم. فقط در پوسته و سطح با
یکدیگر متفاوتیم. مانند امواج یک دریا. در سطح،
هر موجی از امواج دیگر جداست اما در اعماق ،
فقط دریا وجود دارد. دیگر هیچ موجی نیست.
این تجربه دریاگونگی، این تجربه وحدت و یکی بودن،
حقیقت است. و حقیقت رهایی بخش است.
تو را از بدبختی، ازتمام درد و رنجها، از مرگ،
از ترس و از حرص و آز رها می سازد. تو را از همه
مشکلات و درد سرها رها می سازد. گره همه
مشکلات را می گشاید. در لحظه لحظه زندگی ات
جشنی برپا می شود.