ما در جستجوی خانه ای هستیم. همه،
آگاهانه یا نا آگاه، باخبر یا بی خبر،
کورمال کورمال به دنبال یک خانه هستند.
جایی در ژرفای وجودمان احساس می کنیم
که صاحب خانه ای هستیم. این احساس بسیار
مبهم است اما بطور کامل از یاد نرفته و هیچکس
آنرا فراموش نکرده است. به کشوری
دوردست می ماند. روزگاری که تو شاد
و خوشحال بودی. هیچ تشویش و نگرانی،
درد و رنج و هیچ مسوولیتی نداشتی.
زندگی شادمانی کامل و یک رقص و آواز بود.
این احساس هنوز در جایی در ژرفای وجود تو در
تکاپوست. همچنان تو را فرا می خواند تا دوباره
پیدایش کنی. تمام ادیان از این میل و احساس
بوجود آمده اند، و گرنه هیچ دلیلی برای وجود
دین نبود، زیرا دین هیچ هدف عملی را برآورده نمی کند.
به همین دلیل از نظر انسانی که عمل گراست،
دین چیزی بیهوده جلوه می کند. هیچ فایده ای ندارد.
تلف کردن وقت است. تو می توانستی چیزی تولید
کنی ولی هیچ کاری انجام نمی دهی.
اما اگر انسان عمل گرا، نیم نگاهی به ژرفای وجود
بیندازد این احساس را در جایی نهفته خواهد یافت
که " زندگی این نیست. این، همه زندگی نمی تواند
باشد. باید چیزی بیش از اینها وجود داشته باشد.
" البته ما بدرستی نمی دانیم که آن " چیز بیشتر"
چیست اما احساسی مداوم، نیرویی شهودی،
در درون ما در تکاپوست. دیر یا زود باید به آن گوش
داد و هر قدر زودتر به آن گوش داده شود بهتر است،
زیرا هیچکس نمی داندکه زندگی، کی به پایان
خواهد رسید. زندگی هر آن ممکن است به پایان برسد.
اگر انسانی در جوانی سرسپرده راستین دین شود
و در راه دین گام بگذارد، این امکان وجود دارد
که آن خانه را بیابد.