وقتی خودخواهانه به دنیای اطرافم نگاه میکنم
وبه جز من چیز دیگری را نمبینم .....چه انتظاری از جهانم دارم که به من
وامسال من رحم کند تا باورمان باشد که در هستی ودنیای که
برای خودساختیم چیزی به جز یه ماشین حساب نباشیم....
ما از فاصله ای به اندازه یک میلیمتر به خودمان نگاه می کنیم و
فکر می کنیم همه دنیا ما هستیم.من هستم.و بجز من و خواستهای من
چیز دیگری نیست.اما اگر کمی از خودمان فاصله بگیریم و از انجا به خود
و اطرافمان نگاه کنیم می بینیم که کسی وجود ندارد.اما که می تواند این
فاصله را تجربه کند.چه کسی می تواند از این خود غریزیش فاصله بگیرد و
به روح و جانش نظر افکند.در حرف همه ما می توانیم....در عمل.
این دیگر موضوعی است که حوصله ادم را سر می بردو بهتر است
حرفش را نزنیم .تصویر بسیار آگاهی بخش و رسایی از دنیا بدست داده اید.
من فقط با سه کلمه اخر مشکل دارم." دنیا بازیچه است".
بنظرم دنیا بازیچه نیست بلکه ما (من نوعی) بازیچه دنیاییم.
بازهم می گویم در حرف و ذهن نه.در این حوزه ها ما سرور همه کایناتیم.
اما زندگیمان را که نگاه کنیم.مشکلات و برنامه ها و هدفها و رفتارمان را
که نگاه کنیم.حسرتها و ارزوهایمان را که نگاه کنیم.به دلمان که بنگریم انگار
هیچکدام ان نیست که ما می خواستیم.ما یکطرف می رویم دلمان طرف دیگر.
فکرمان سویی و پایمان راهی دیگر.وجودمان همه ارزوهای به حسرت رسیده
است.وجودی نیست بلکه پاره های سرگردان و بی هدف روح و جان است
که در ظلمات توهم و تخیل و فضای تاریک توخالی با اه و رنج غوطه می خورد.
و ارامش انجاست که دلت با انچه هست و نیست با بود و نبود عوامل قابل
حس و لمس و دید و تجربه یکی و یگانه شود و یا اینکه دنیا را بدست اوری
و انرا به تساوی و عدالت و پاکی و انسانیت تقسیم کنی و نشانه این حقیقت
سکوت است.سکوتی محض.نه سکوتی که داد میزنه.بگو.اگر سکوت
گاهی فریاد است، گفتن هم گاهی خود نوعی سکوت است بشرط اینکه
بتوانی فاصله را رعایت کنی.فاصله از خودت را.خودی که واقعن خودت نیست.
فرهنگ و عرف و سنت و خواستها و بایدها و نبایدهای رایج و حاکم است.
*************************
پونه