سلامی به لطافت پیله ابریشم که نوید تولد پروانه ای دارد
ای خدای بزرگ پونه، کسی که نمی تونه از عهده اینهمه سپاس بر بیاد
پونه بیچاره است نه دیگری .
جلوه های خدا ،
وقت با ارزش خودشون رو کمی به حرفهای پونه اختصاص می دن .
سپاس تو را ای مطلق .
قدمهاتون رو ، روی چشمان دلم می ذارید ممنونم.
تشکر می کنم از همه اساتید ودوستانی که اینجا سر زدند.
حس میکنم تو تاریکی هستم.
ناگهان پرتوی قوی و بس روشن به چشمها و دلت تابیده میشود.
فکر میکنی تابشی گذرا است.جلو چشمانت را میگیری تا نور بگذرد
و برود و تو در تاریکی خودت نجوایت را باخود از سر بگیری.
اما نور نمی رود.همچنان با مهربانی بر تو می تابد و تو را با دنیا ها
و چشم اندازهای نو و رویایی آشنا میکند.
به آفتاب سلام میگویی.به دریا و موجهای سرکش و شورانگیزش.
به مهتاب و پرتو های خیال انگیزش.
داری با دنیای تازه آشنا میشوی و با آن انس میگیری.اما...
در همین آشناییهای تازه ناگهان نور پر میکشد و میرود.
دریا ناپدید میشود و مهتاب در پشت کوههای بلند پنهان.
تو میمانی و خاطره آفتابی درخشان.دریایی خروشان و زندگی بخش .
اما باز تاریکی همه جا را فرا میگیرد.تو نیز دلت میگیرد.از خودت.
از آفتاب .از دریا.تو دلگیر میشوی.آن دلگیری که پایانی ندارد.
همچنان دلگیری.و فقط دلت میخواهد کسی را پیدا کنی که طاقت شنیدن
شکوه هایت را داشته باشد.خانه دوست کجاست؟
اما با وجود همه اینها تو شکوه هایت را در دل نگه میداری و به
همه سلام میگویی.به آفتاب سلامی دوباره خواهم گفت...
دارم سعی میکنم ، مثل بارون باشم که می بخشه ، اما تعصب ها ،
یا اینطور بگم احساسم به همه ادما که یکی نیست ،
اما درین صورت سعی میکنم حالا نه خیلی که همون قدر تورو
دوست دارم ....مسلماً آدمی زوایای مختلف و گوناگونی دارد و همین امر ،
کار شناخت خویش را بسیار مشکل میکند و به همین سبب ،
آن اعتقادی که خودمان در مورد خویش داریم ، همواره دورتر از
واقعیت است ؛ تا آنچه که عزیزان خارج از ما در مورد ما می اندیشند .
هر چقدر هم که با خویش آشنا باشیم ،
در قضاوت در مورد خویش امری نامعقول است . دلیل عمده آن هم ،
همین درگیری ها و تفاوت اندیشه هاست که در مقابلِ هم نوعِ خود
یعنی دیگران داریم و همیشه لازم بوده که شخص ثالثی به قضاوت
بنشیند و بنا بر همین تئوری ، زیباست که بتوانیم در مورد خویش کمی
بدون تعصب و حق جانبی بیاندیشیم .
لذا اصل عقلانی ، شناخت خویش و یا بهتر شناختن خویش است
که خود ، سرمایه غنیِ درونی است که با رشد روز افزون آن ،
موجب آسوده تر شدن زندگی و به آرامش و صلح رسیدن این درون
نا آرام که به تَبَع ناآگاهی ها در التهاب است میگردد .
در اندرون من خسته ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
مسئولیت، درختی است که ریشه اش اعتقادها و شاخه هایش شناخت ها است
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند
خلیل جبران میفرماید :
کسی که تو را درک می کند چیزی از تو به گروگان می گیرد و یا یک
همچین چیزی!! منظورش این است که کسی که تو را درک می کند در دل
تو جا باز می کند و این حرف کاملا علمی می باشد.
*******************
پونه