شما در عمق وجودتان دوست دارید کاملا تسلیم شوید؛
بطوریکه همه نگرانیها حل شوند و بتوانید آسوده باشید،
اما می ترسید. همه از تسلیم شدن می ترسند.
معمولا تصور می کنیم کسی هستیم،
در حالیکه هیچ هستیم. تنها چیزی که باید تسلیم کنیم،
نفس کاذب است؛
یعنی باور به اینکه کسی هستیم.
این باور افسانه ای بیش نیست.
وقتی افسانه را رها کنید، واقعی می شوید.
وقتی چیزی را که واقعا ندارید، رها می کنید،
همان که هستید، می شوید.
ما به نفسمان وابسته می مانیم؛
زیرا تمام عمر تعلیم دیده ایم که مستقل باشیم.
تمام عمر تعلیم دیده ایم و برنامه ریزی شده ایم که بجنگیم؛
گویی کل زندگی چیزی جز ستیز برای بقا نیست.
زندگی را فقط وقتی تسلیم شدید، می توانید بشناسید.
آنگاه دست از جنگیدن بر می دارید و لذت می برید.
در غرب، مفهوم نفس بسیا رقوی است
و همه سعی دارند بر چیزی غلبه کنند.
مردم حتی از غلبه بر طبیعت حرف می زنند.
در حالی که این حرف کاملا احمقانه است.
ما قسمتی از طبیعت هستیم.
چگونه می توانیم بر آن غلبه کنیم؟
می توانیم آنرا نابود کنیم، اما نمی توانیم بر آن غلبه کنیم.
به این ترتیب است که کل طبیعت به تدریج نابود می شود
و محیط زیست در هم می ریزد.
چیزی وجود ندارد که بتوان بر آن غلبه کرد.
در حقیقت، باید با طبیعت و در طبیعت حرکت کرد
و به طبیعت اجازه داد تا وجود داشته باشد.