این زخمها زبان باز کردن ودرد دارند .
میخوام در آغوشت نفسهاتو بو کنم دلم که تنگ
می شود سرم را روی شانه های کاغذ می گذارم
و واژه واژه می گریم... تو هیچ وقت نمی آیی و
هیچ وقت نمی دانی ساعت دلتنگی های من چقدر
ثانیه به ثانیه اش سخت می گذرد... شاید اصلا نباید
هم بیایی اگر همیشه باشی و فاصله ای نباشد آن
وقت نوشته های من آفریده نمی شوند..از آن
موقع که کودکی به دنیا نیامده بودم سرخی عشقت
را در دلت حس می کردم آن لحضه که اولین گریه
زندگیم نشان از بیداری زبانم بود مرا پونه خود
نام گذاری کردی فارغ از روزی که پونه ات فقط به
دشتی از گلها خلاصه نمی شد .هفته ای چند نزدم
نبودی در این مدت نثر را بیشتر از قبل فرا گرفتم
قلم شرمش گرفت از دوری تو
چه رسد به اولاد بی قرار تو. می دانم گریه
خوشحالی برایت هدیه ای تکراریست اما حقیقت
دوریت را کسی جز من حس نکرد حتی کبوتران
آسمان هم به دنبالت پر می کشیدن از فراز خانه
ما مقصدی بی انتها را طی کردن تا آن خانه پیامبران
را. نمی دانم پیامم را به گوشت رساندن یا خیر
اما با خواندن این جمله وخنده ات فهمیدم که فهمیدی
چرا گریه کردم زیرا جز آن پرندگان کسی نفهمید که
چه کشیدم در این دوری کوتاه مدت . ای مادر
برایت انشا نمی نویسم زیرا انشا نویس خوبی نبودم
من فقط حرف دل چندین ساله ام را باز گو می کنم
الان که در کنارم نشسته ای و مرا در کاغذ می خوانی
می بینی که هیچ شباهتی در گفتار نگاهم در کنارت
ندارم. اما من غرورم را شکستم برای نگاه دوباره
تو .صدای لرزان دوستت دارم را لازم نبود از دهانت
بشنوم همه چیز را در چشمانت دیدم من همان
دختر قدیمی تو هستم با این نامه عوض نخواهم
شد اما آنقدر دوریت برایم سخت بود که تبدیل به
نویسنده ای عاشق شدم . من اولین پونه ای هستم
که در این دشت بزرگ به رنگ آبی. مادرم تنهایم
نگذار فرزند خطاکاری بودم برایت دلت را بسیار
شکستم اما دوریت را نمی توانم تحمل کنم .
این نامه در ذهن تو خواهد ماند می دانم چون در
این شب حقیقت می نویسم بعد از این نامه مرا به
آغوش مگیر نبوس نگاهم مکن زیرا خجالت می کشم
از رویت روی زیبایت روی روحانیت که دگر برای من
چهره ات نور می تاباند. شرمگینم از این همه بدی
به رویت در این مدت چیزی جز صدای زیبایت در
گوشم خالی نبود ای مادر تا به حال مرا اینقدر به
رنگ پونه احساس ندیده بودی! ولی این را بدان که
چقدر دوستت دارم که دوریت مرا تبدیل به این دختر
جانباخته کرده است از همه چیز بگذریم وقت
خنده است مادرم برگشته است! دوست دارم به
آغوشش بگیرم بگویم دوستش دارم بهش بگم
همون دختر شیطون قدیمیش مامان ؟
بوسم نمی کنی؟ مامان نبودی... فرشته ایی
پونه