عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان
با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب
خواهم آمد من به کویَت، گر نمیدانی بدان
مشنو از بد گو سخن، من سُست پیمان نیستم
هستم اندر جستجویت، گر نمیدانی بدان...
گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من
زنده می گردم به بویت، گر نمی دانی بدان
اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت
بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان
گر رقیب از غم بمیرد، یا حسرت کورش کند
بوسه خواهم زد به رویت، گر نمیدانی بدان
هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟
عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان
عاشقم عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان
سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان