دستهایم را که میگیری... ازحجم نوازش لبریز میشود!
گویی تمام رزهای زرد باغها با دستهای بیدریغ
تو برای من چیده میشوند و قلب من پرندهای میشود
به پاکی بیکران نگاهت پر میکشد و در آن وسعت
بیانتها در خاکستری اندوه ابرها گم میشود.
دستهایم را که میگیری... نگاهم این قاصدک های
بیتاب هزاران شور در آبی فضا رها میشوند
و بغض گریهها از شنیدن نفس زدنهای روح زیر هجوم
آوار سرنوشت بیصدا شکسته میشود.
دستهایم را که میگیری... عبور تلخ زمان را دیگر نمیخواهم
که باور کنم!...در کوچه رندان در طلبت بودم.
به رندی رسیدم وجودش همه عشق.....
عشقش همه تو! میشناختمش !
رفتم تا با سفره دل میزبانش شوم! گفتم: سلام !
گفت: دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین کجا مرتبه ی چشم جهان بین باشد !
آری رند راه را نشانم داد!
روزهاست که در بازار دنیا به دنبال دیده جان بین هستم!
اما هنوز جنسی ارزانتر از انسان نیافتم!
لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید