پپپپپ
پپ
به تماشای خود نشسته ام
به تماشای آن ناف مهری که مرا خون داد
تا به زندگی
به کودکی
به بودن
هستی و عشق
به شادی،
گریه و بغض وصلم کند
من وصل شدم
بالیدم و پر کشیدم تا قهقهه ها
تا رهایی بادکنک ها و شور لحظه ها
تا شمردن پنجتایی دوستت دارم ها
تا گستاخی های کودکانه و آغوش گرم مادرانه
تا دغدغه های بودن و شدن
آن گونه که عشق می خواهد و می خواست
به تماشا نشسته ام آن جنین را
آن که بالید
و از بند رهانیده شد
آن که وصل شد تا خود بودن و شدن
آن که هست
آبستنی از تمامی دردها
آن که «سلولهای مرده اش» را به تماشا نشسته
آن که می خواهد
دوباره متولد کند
بودن و
خواستن و
آغازیدن را.
************************