فراموش کردم
رتبه کلی: 16


درباره من
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
لاهوتیان (whoop )    

شهر من..........

منبع : خودم
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۳/۰۳ ساعت 12:45 بازدید کل: 282 بازدید امروز: 133
 

123

گرمای دریا اولین علامتی بود که نزدیک شدن به شهرم را نوید می داد ، گرمایی که حتی در وسط تابستان باز هم برای من زندگی بخش بود والتیام بخش روحم .

از سفری یک هفته ای می آمدم از شهری با جاذبه ها وزیباییهای فراوانش اگر بگویم عروس شهرهای ایران است مبالغه نیست.

اما آرامشی که قلبم را در بیست کیلومتری شهرم فرا گرفت ، نشان داد که من متعلق به این خاکم شاید به قول شاعر :

« ساخته از خاک جنگلم»

استقامت و صداقت و خونگرمی مردم شهرم را زیاد گفته اند و شنیده ایم ، اما من می خواهم سادگی و یکرنگی مردم شهرم را بگویم که هنوز دستخوش دگرگونیهای دنیای مدرن کنونی نشده است .

من از یک شهر رنگی می آمدم ،شهری که اگر دروغ نگفته باشم جز در کنار جنگلش   ودر پناه درختان سربه فلک کشیده اش، در هیچ کجای آن احساس آرامش نکردم . شهری که خیابانهای زیبا و دلفریبش پر از آدمهایی بود که برایم غریبه بودند . من آنجا آدمهایی را دیدم که شاید زندگیشان را لب طاقچه عادت از یاد برده بودند.

آدمهایی را که قلبهای بند زده شان را تو مشتشون گرفته بودند و از بیم افتادن ودوباره شکستن آن دستهایشان می لرزید.

آدمهایی که چشمهای سیاه شون به هر سو می چرخیدند تا از یک سوسوی کوچک فروغ بگیرد، چشمهایی که با هزاران رنگ و روغن باز هم فریبا نبودند.

من صدها کلمه از لبهای سرخ و ارغوانی و بنفش و قهوهای و... شنیدم که یک کدام آن رنگی نبودند ، کلماتی سرد و بی روح وتنها با آهنگی آمیخته به عشوه و ناز .

من مادرانی را دیدم که کودکانشان را در آغوش نمی گرفتند تا خسته نشوند و بچه هایی که در کالسکه هاشان متعجب از اینهمه ازدحام و صدا آرزوی لحظه ای آرامش می کردند.

و دخترانی که احساس می کردند خداوند تابلوی آنها را سیاه و سفید کشیده وبا قلم دوازده رنگ به جان تصویرشان افتاده بودند تا رنگی بشوند.

در این فریبستان پر از رنگ وریا من مردهایی را دیدم که مثل زنها لباس می پوشند مردهایی که هرگز نمی شد از دستهاشون و شانه هاشون سنگینی بار زندگی را فهمید و شاید اصلا آن را حس نکرده بودند ، آنها کار را عار می دونستند اما حاضر بودند بیست و پنج بار از اول تا آخر یک خیابان شلوغ عبور کنند تا تنها یک بار بتوانند به یک عروسک زینتی چشمک بزنند.

والبته چیزهایی که دیده نمی شد : غرورهای مردانه ای که اگر بود و اگر یک بار به خاطر نگاه های عتاب آلودی می شکست شاید آغازی بود برای شروع مردانگی .

وغیرت هایی که ای کاش در زیر چرخهای تمدن وترقی له نشده بودند و چون ستونی تکیه گاهی میشدند برای رفاه و آرامش انسانها .

و حیرت آور تر وجود جهالتها و تعصب های کور کورانه ای که هنوز هم چون پتکی سنگین بر سر شخصیت و خود باوری جوانان کوبیده می شد .

من هزاران جوان را دیدم که در پس خنده های دروغینشان اندوهی عظیم پنهان بود ، جوانانی که به روزمرگی عادت کرده بودند ، وحتی به نگاههای تحقیر آمیز اطرافیان ...

ای کاش شهر من هرگز به این دنیای ظاهر فریب اما تهی نپیوندد ، ای کاش مردم شهر من به غرور و غیرت و شخصیت خود افتخار کنند ، و آرزوی داشتن دنیایی رنگی آنها را از یکرنگی و سادگی کنونی دور نکند.

کم کم به خانه می رسم و خانه .....

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۳/۱۰ - ۲۲:۳۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (4)