فراموش کردم
رتبه کلی: 16


درباره من
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
لاهوتیان (whoop )    

سرمستم

منبع : مولانا
درج شده در تاریخ ۹۲/۰۵/۲۸ ساعت 10:56 بازدید کل: 294 بازدید امروز: 142
 

سرمستم

گر بیدل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم ، آهسته که سرمستم



در مجلس حیرانی ، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی ، آهسته که سرمستم



پیش آی دمی جانم ، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم ، آهسته که سرمستم


ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم



رندی و چو من فاشی ، بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی ؟ آهسته که سرمستم



ای می بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو ، آهسته که سرمستم



از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم ؟ آهسته که سرمستم



تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم ، آهسته که سرمستم



هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم ، آهسته که سرمستم



در مذهب بی‌کیشان بیگانگی خویشان
با دست بر ایشان آهسته که سرمستم



ای صاحب صد دستان بی‌گاه شد از مستان

احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم

 

123

 


 
این مطلب توسط بیوک محمودی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۵/۳۰ - ۰۲:۲۰
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:00
سال ها پیش بود
همان وقت ها که تاریکی
خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران
نم نم می بارید
همان وقت های
بازگشت از مدرسه ، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد

سال ها پیش بود
همان لبخندهایی
که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها
حرف کسی را
گوش نمی کردند
روزهایی که
همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم

سال ها پیش بود
همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان
هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که
پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز
خیانتی نکرده بودیم

سال ها پیش بود
همان روزها که ترانه ها
اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان
مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم
هنوز کسی نمرده بود

سال ها پیش بود
کنون ماه آرام و ستاره ها
کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان
از بالای سرمان گذر نمی کنند

هر آنچه بود ، گذشت
قلب من ، شب را خاموش کن
شب ها هم چنان جوانی ام
کهنه و قدیمی شده اند
اکنون دیگر ، وقت بیداری ست

مورات هان مونگان
ترجمه : سیامک تقی زاده
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:03
نه
این اختلاف قدیمی
راه به جایی نمی برد
حالا بیا که عادلانه جهان را
قسمت کنیم
آن آسمان آبی بی لک برای تو
این ابرهای تشنه ی باران
برای من
جنگل برای تو
اما نسیم ساده ی عاشق
برای من
دریا برای تو
رویا برای من
اصلا جهان و هر چه در آن هست مال تو
تو با تمام وجودت
از آن من
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:14
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود

شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد
یار عزیز جان عزیزش سپر بود

یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست
تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود

گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی
در پای دوست هر چه کنی مختصر بود

ما سر نهادهایم تو دانی و تیغ و تاج
تیغی که ماه روی زند تاج سر بود

مشتاق را که سر برود در وفای یار
آن روز روز دولت و روز ظفر بود

ما ترک جان از اول این کار گفتهایم
آن را که جان عزیز بود در خطر بود

آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد
او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود

با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بیخبر بود

جانا دل شکسته سعدی نگاه دار
دانی که آه سوختگان را اثر بود
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:16
آنجا که تویی ، غم نبود ، رنج و بلا هم
مستی نبود ، دل نبود ، شور و نوا هم

اینجا که منم ، حسرت از اندازه فزون ست
خود دانی و من دانم و این خلق خدا هم

آنجا که تویی ، یک دل دیوانه نبینی
تا گرید و گریاند از آن گریه ، تو را هم

اینجا که منم ، عشق به سرحد کمال ست
صبر است و سلوک ست و سکوت ست و رضا هم

آنجا که تویی باغی اگر هست ، ندارد
مرغی چو من ، آشفته و افسانه سرا هم

اینجا که منم ، جای تو خالی ست به هر جمع
غم سوخت دل جمله یاران و مرا هم

آنجا که تویی جمله سرِ شور و نشاطند
شه زاده و شه ، باده به دستند و گدا هم

اینجا که منم بس که دورویی و دورنگی ست
گریند به بدبختی خود ، اهل ریا هم

معینی کرمانشاهی
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:18
همه جا می بینمت
به درخت و پرده و آینه
نمی دانم اما
تو مرا دنبال می کنی
یا من ترا
ای چشم شیرین زیبا
به گلها می بینیم و می بینمت
به گلها نشسته ای و می بینیم
بر آب می نگرم و می بینمت
در آب می لرزی و می بینیم
تو مرا جست و جو می کنی یا من ترا ای چشم شیرین دلربا
همه رویاهایم را نیلوفری کرده ای
و همه خیال هایم را به بوی شراب آغشته ای
همه جا
گرمای خانه و جان و جهان است حضورت
ولی چشم که باز می کنم
نمی بینمت دیگر
با آن که می دان
تو می بینیم همه جا
من شیدای توام
یا تو مرا گرفته ای به بازوی سودا
ای چشم شیرین بی پروا

منوچهر آتشی
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:20
زمان به سرعت در گذر است
ساعتها شتابان هستند
و ما را به سوی راههای ناشناخته پیش میبرند
فصلها به سرعت میآیند و میروند
و تنها عشق است که میماند
همهی آنچه سالها در کنارت بوده است
در زندگی تو
در زندگی من
عشق کهنه
در ابتدا چون جام عسل
و در پایان چون جام زهر
این مقدس است یا نفرینشده
نمیدانم
زمان به سرعت در گذر است
و دعاها و اشکهای ما بیهوده است
و ناتوانیم از وسوسهاش به کمی تاخیر

زمان
از گذشتههای دور
سالهای بیشماری پشت سر گذاشته است
و تنها عشق است که میماند
در گذر زندهگی
و رویاهای گوناگون
و موانعِ تکراری
همچنان نوای غمانگیز زندهگی را میشنویم
زمان به سرعت در گذر است
نبضِ جوانی
و روزهایِ فارغ از نگرانی
اطمینان و آرامشِ ما را به سرقت میبرد
و تنها عشق است که میماند
آه ، ای زمان
عشق را بب
وقتی عشق بیهوده است
وقتی بهترین لحظات شادیبخشاش میمیرد
وقتی تنها پشیمانیها را به جای میگذارد
بگذار عشق نیز چون زمان
به سرعت بگذرد

الا ویلر ویلکاکس
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:23
ز تو با تو راز گویم به زبان بیزبانی
به تو از تو راه جویم به نشان بینشانی

چه شوی ز دیده پنهان که چو روز مینماید
رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی

تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی
تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی

ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده
ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی

همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی
همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی

چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف
چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی

به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن
که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی

به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم
به سماع ارغنونی و شراب ارغوان

دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

خواجوی کرمانی
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:25
درتو صفاتی غیر قابل پیش بینی وجود دارد
مردی جدید برای هر روز
و من با تو هر روز عشق جدیدی دارم
مداوم به تو خیانت
وآن را روی تو اجرا می کنم
همه چیز اسم تو شده است
صدای تو شده است
و حتی هنگامی که می خواهم
از تو
به بیابان های خواب فرار کنم
پیش می آید که ساعدهایم نزدیک گوش هایم قرار گیرد
به تک تک های ساعتم گوش می دهم
که اسم تو را تکرار می کند
ثانیه به ثانیه
در عشق نیفتادم
به سوی او با گام های ثابت رفتم
با چشمانی باز تا دور دست
من در عشق ایستاده ام
نه افتاده در عشق
تورا می خواهم با تمام هوش و حواسم
یا با آنچه باقی مانده بعد از آشنایی با تو
تصمیم گرفتم دوستت داشته باشم
خواسته ای که خودم خواسته ام
نه خواسته ای که از روی شکست است
و این من هستم که از وجود در بسته ی تو عبور می کن
با تمام هوش یا دیوانگی ام
و از قبل می دانم
در کدام کهکشان آتش بر افکنم
و چه طوفانی از صندوق گناهان بیرون بیاورم

غاده السمان
ترجمه : محبوبه افشاری
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:28
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز

پل الوار
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:31
از حال ندیده تیره ایامان را
از دور ندیده دوزخ آشامان را
دعوی چکنی عشق دلارامان را
با عشق چکار است نکونامان را .................

مولوی....
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:31
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان میسوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا ......

مولوی...

گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۲/۰۵/۲۸ - 11:32
آن سایهی تو جایگه و خانهی ما است
وان زلف تو بند دل دیوانهی ما است
هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است
اما نه چو شمع که پروانهی ما است......

مولوی ....
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۲/۰۵/۲۸ - 13:34
فقط چند لحظه کنارم بشین یه رویای کوتاه تنها همین
ته ارزوهای من این شده ته ارزوهای ما رو ببین
فقط چند لحظه کنارم بشین فقط چند لحظه به من گوش کن
هر احساسیو غیر من تو جهان ، واسه چند لحظه فراموش کن
برای همین چند لحظه یه عمر همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز همه ارزوهامو از من بگیر
نگاه کن فقط با نگاه کردنت منو تو چه رویایی انداختی
به هر چی ندارم ازت راضیم تو این زندگی رو برام ساختی
به من فرصت هم زبونی بده به من که یه عمره بهت باختم
واسه چند لحظه خرابش نکن بتی رو که یک عمر ازت ساختم
فقط چند لحظه به من فکر کن نگو لحظه چی رو عوض میکنه
همین چند لحظه برای یه عمر همه زندگیمو عوض میکنه
برای همین چند لحظه یه عمر همه سهم دنیامو از من بگیر
فقط این یه رویا رو با من بساز همه ارزوهامو از من بگیر....................................
لاهوتیان(whoop )
۹۲/۰۵/۲۸ - 21:15
خدایا::::::::::::
مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۲/۰۵/۲۸ - 21:20
سرمست شد نگارم ، بنگر به نرگسانش
مستانه شد حدیثش، پیچیده شد زبانش

گه می فتد ازین سو، گه می فتد از آن سو
آن کس که مست گردد، خود این بود نشانش

چشمش بلای مستان ، ما را ازو مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش۱

ای عشق ، الله الله ، سرمست شد شهنشه
برجه ، بگیر زلفش ، درکش در این میانش

اندیشه ای که آید در دل، ز یار گوید ،
جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش

آن روی گلستانش و آن بلبل بیانش
و ان شیوه هاش ، یارب ، تا با کی است آنش ؟

این صورتش بهانه ست ، او نور آسمان است
بگذر ز نقش و صورت ، جانش خوش است ، جانش

دی را بهار بخشد ، شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زنده ست از آن جهانش .....................................
ناصرلشکری(kermansha )
۹۲/۰۵/۲۹ - 00:10
کاردا جوزانی(JOZANI22 )
۹۲/۰۵/۲۹ - 10:11
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)