گذشته ها که گذشت...
تلخ بود و یا شیرین نمیدانم...! فقط میدانم دوسال هم به تاریخ پیوست
شاید آرزوهایمان در خور و شان ما نبود
بزرگی میگفت راز شادکامی در این است که به اندازه ای که تلاش کرده ایم آرزو کنیم، یا هر آرزو یی داریم ، از این به بعد
به اندازه اش تلاش کنیم ...
امروز روزیه که اولین مطلبمو در این سایت نوشتم ودوسال با همه ی غم هاش وشادیهایش تموم شد.....
بهاری دوباره و امیدی تازه تر در راه است و خودش را خرامان
خرامان در دل تک تک ما ها جا میکند ، طنازی و عشوه های و
خنده های مستانه اش ویژگی منحصر به فرد خود بهاره و کاریش
نمی توان کرد. روزگار است دیگر...
سال خوبی را برای همه آرزومندم...
خوش باشید و با لبخند و بدون ناز و قهر ، که میدانم به هیچیک از
ما نمی آید اخمهای روی پیشانی را باز کنیم و با رویی
خوش به آغوش سال دیگر برویم و تنها فراموش نکنیم که خدا
هست و ما را با بهار و بدون بهار دوست دارد
شاد شاد و پرتلاش باشید
همه شما و خود را می گویم...
من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل
بهار خندهرو را غنچه تصویر میگفتم.........