
و.......................
من در عشق های سرده این خیابان
برهنه شده ام از هر چه عاشقانه بافته بودم
کاش می دانستم پیراهنی به بزرگی ی این همه رویا
تن او که نه
تن خدای او هم زار می زند
................
کاش می دانستیم گاهی عاشق تصورات ذهنی
و
قلم احساسمان در دیگری ها می شویم
ورنه دنیای آدمک ها کجا و عاشقانه های من و تو کجا.......

...............................................................
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
تو می دانی چرا؟؟ مرا یاری کن در این سخت دانستن هایِ نزدیک!!
با خود غریبه ام؟؟! ... .. .
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند ...
از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟!
وقتی کســی جایت آمد ...
دوستت دارند ؛ تا چه موقع !؟
تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ....
میگویــند : عاشــقت هســتند برای همیشه نه ......
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود !
و این است بازی باهــم بودن ... !!!
زانو به زانو
چشم در چشم
تکه- تکه می چسبانند پازل اسطوره هایم را
شاهکار عصیانم را
خدایانی که خردشان کرده بودم
دنبال تو می گردند
میان تکه های به هم ریخته ی پازل ...
من
میان دو نیمه ام
از درد به خود می پیچم ...
خیابانهایی
که به شهرچسبیده اند
مرا به کوچه های بی پلاک می برند
تو را به نشانی ام می آورند
...در خواب عقربه ها راه می روم
به پروانه ها فکر می کنم
به دنیا که قرار است از من رها شود !
وازاین همه زمزمه بی کلام
دوچشم از درخت همسایه دزدیده ام!
کنار پنجره ای پر از شکوفه
اما گاهی از میان تو وکوچه های بی نشان
صدایی می شنوم که مرا نمی شناسد
می دانم !
گاهی از میان باران وغروب
یکی را باید برگزید
گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم
اما دلــــــــــی را دفن نکنم ...!
...گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم
اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس ...!
خفاشی باشم که شبهاگردش کنم
با چشمهای کور ، اما خوابی را پرپر نکنم
کلاغی باشم که غار غار کنم
امـــــــــا
پرهایم را رنگ نکنم و دلی را با دروغ بدست نیاورم...
دیگر در هیچ هوایی
نمیتوانم نفس بکشم!
عجب نفسگیر است
هوای بـی تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو!