فراموش کردم
اعضای انجمن(212) مدیریت انجمن : masoudm به دیگران کمک کنیم
جستجوی انجمن
مدیر انجمن: Masoud
لاهوتیان (whoop )    

حس کویریم.......

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۶/۰۱ ساعت 13:45 بازدید کل: 142 بازدید امروز: 141
 

Mute
Current Time 0:00
/
Duration Time 0:00
Loaded: 0%
Progress: 0%
Stream TypeLIVE
Remaining Time -0:00
 

در کویر احساس، خود را تنها یافته ام؛ به هر سو می نگرم

 

جز خود نمی یابم، جز خود و ذرات موج

123

 

گونه این کویر عظیم..

 

پا در ره می نهم، ره و راه که نه! آخر همه یک دست و یک رنگ

 

است، نه راه و نه رهی!

 

بادی می وزد، ذرات احساسم را با خود می برد، تنها ذرات

 

احساسم که نه، افکارم را هم را باخود می برد، می برد و آن

 

طرف ترها از این حس ها و این افکار خسته می شود و رهاشان

 

 

میکند و خود می رود؛ حس ها و فکرهایم هم تنها می شوند درای

 

کویر...

123

 

به دنبال احساسم می روم، به دنبال افکارم..  هر ذره را برمی

 

دارم، می نگرم اما نه! این ها

 

حس های من نیستند...

 

در این کویر احساسم را گم کردم، حتی افکارم را.. من ماندم و یک

 

کویر پر از حس های گمشده و یک آسمان بی انتها...   یک کویر پر

 

از حس های گم شده و زمزمه ی خاطره ی آدم

 

های حس گم کرده در گوش باد.. آدم هایی که باد تنها به

 

احساس شان قانع نشد و افکارشان

 

را فقط برای گم کردن و تنهایی آدم ها و نه همراهی خود یا چیزی

 

شبیه این، با خود برد...

 

آیا همه ی حس گم کرده ها مثل من این سو و آن سو دویدند؟؟؟ ................................

123

 

این مطلب توسط Masoud بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۳/۰۶/۰۲ - ۲۱:۳۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
3
لاهوتیان(whoop )
۹۳/۰۶/۰۱ - 22:22
در سمت توام
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...
لاهوتیان(whoop )
۹۳/۰۶/۰۲ - 13:34
به هر سوی " عاطفه " زندانی ساخته اند.......
زبان مهر فطری ام ، که بی منت .....به نوازش جان ها باز می شود .....چه غریب مانده در میان آدمهای اسیر " تابوها " .....
مانده ام که چرا در وجود من .....آنچه عوض شد از کودکی ام .....جسم ام بود !!!!! ......و ، نه ، " آن کس " که این جسم را در بر دارد !!!!و ان چه اکنون همه از من می بینند .....جسمی ست که رشد کرده ......و چه معصوم کودکی ست آن که ......همواره در درونم مسکن دارد ......دلم برای قهقهه های کودکانه ام تنگ شده.....و برای آن کوچه های تنگ پر از برف و لیز .....برای شکوفه های درخت هلو ......برای درخت توت همسایه ....که از آن بالا نرفتم ، در همان سالهای دور .....
و نیش حسرتی در دلم برای همیشه ، ماندگار شد .....دلم برای مورچه های درختان انگور خانه ی کودکی ام .....که قطار قطار می رفتند و می آمدند ....و اندیشه مرا میهمان تلاش خود می کردند ....تنگ تنگ شده .....برای کرمهای خاکی باغچه باصفای خانه پدر ......برای وزوز زنبورهای عسل ......که بی وقفه شهد می نوشیدند .....برای بنفشه های الوان .....
که به هر رنگی هم که بودند باز ، نامشان بنفشه بود !برای پروانه های رنگارنگ ......که می رقصیدند روی انبوه گلبرگهای کوکب .....ودر چشم به هم زدنی .....می رفتند به حیاط همسایه .....و برمی گشتند .....و من آرزو می کردم که کاش می شد .....ساعتی بالهای پروانه را به امانت گرفت و .....پر زد و رفت ، آن دورهااااااااااا .....و در آن روزها ..... کسی به من نگفت که ....که تمام عمر " کودک " خواهم ماند و .....تمام کودکی ام در " غربت " خواهد گذشت ......

..........................
لاهوتیان(whoop )
۹۳/۰۶/۰۲ - 18:28
حذرکنی زخویشتن اگردراین وادی

رسی به مرز حقیقت به کنه آزادی

بلای جان همه این مصیبت کورست

زهم چوبرکنی اش نو کنی به خود شادی .



به قلب واژه نمودم . حقیقتی عریان

توصید خویش کنی تاچه لعبتی ازآن ؟

سخن کلاف من وتوست . آن زخود بگشا

تو خواه نوشنوی یا که کهنه . آزادی .
بهروز*فرج پور(Sobriety )
۹۳/۰۶/۰۲ - 18:49
تشکر...
سام ارین(DAVODGOTASLO )
۹۳/۰۶/۰۲ - 19:18
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۳/۰۶/۰۲ - 19:26
لایک.....



................................................
گل آبی من(ALI-ZERO )
۹۳/۰۶/۰۲ - 19:43
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند. خارپشت ها وخامت اوضاع را دریافتند. تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و با گرمای بدن خود یکدیگر را از خطر یخ زدن حفظ کنند. مشکل این بود که وقتی نزدیک هم می شدند، خارهای بدنشان آن ها را زخمی و به طور غریزی از هم دورشان می کرد.

از طرفی، وقتی از هم دور می شدند از سرما یخ زده و می مردند. خارپشت ها نهایتا بین تحمل خارهای دوستان و یا مرگ، اولی را انتخاب کردند و تصمیم گرفتند که گردهم آیند و خارهای دوستانشان را تحمل کنند تا نسلشان منقرض نشود. آن ها آموختند که گرمای وجود همنوعانشان، زخم های کوچکی را که در اثر همزیستی با آن ها به وجود می آید، التیام می بخشد و این چنین بود که توانستند زنده بمانند.

ژان پل سارتر

نکته اخلاقی: موفقیت این نیست که اشخاصی بی عیب و نقص گرد خود جمع کنیم بلکه آن است که بیاموزیم با معایب دیگران کنار بیاییم و محاسن آنان را تحسین نماییم.
وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی از دستش دادیم در تنهایی دنبال خاطراتش می گردیم............................................
هآدی برآری تپوری مآزنی(HADII65 )
۹۳/۰۶/۰۲ - 19:56
دخترچادری(SHAGHAYEGH73 )
۹۳/۰۶/۰۲ - 22:03
احسنت زیبا بود
نیلوفر*آبی(trueelovee )
۹۳/۰۶/۰۲ - 22:11
لاهوتیان(whoop )
۹۳/۰۶/۰۳ - 11:26


هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود

هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان

همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق

همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به یگانه عالم توکل کن

آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند...

_-_-shadow-_-_(L0RDOFTHESHADOW )
۹۳/۰۶/۰۳ - 11:32
رها تبریز(sima75 )
۹۳/۰۶/۰۳ - 11:43
خیلی زیبا بود مرسی

-:
pari naz joon(gasedak-man )
۹۳/۰۶/۰۶ - 19:33
1 2 3


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)