![]() ![]() ![]() ![]() آرشیو مطالب
مدیر انجمن:
شهریور ۹۳ مرداد ۹۳ تير ۹۳ خرداد ۹۳ اردیبهشت ۹۳ فروردین ۹۳ اسفند ۹۲ بهمن ۹۲ دى ۹۲ آذر ۹۲ آبان ۹۲ مهر ۹۲ شهریور ۹۲ مرداد ۹۲ تير ۹۲ خرداد ۹۲ اردیبهشت ۹۲ فروردین ۹۲ اسفند ۹۱ بهمن ۹۱ دى ۹۱ آذر ۹۱ آبان ۹۱ مهر ۹۱ شهریور ۹۱ مرداد ۹۱ تير ۹۱ خرداد ۹۱ اردیبهشت ۹۱ فروردین ۹۱ اسفند ۹۰ ![]() |
لاهوتیان
(
![]()
برچسب ها:
1
2
3
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (1)
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...
زبان مهر فطری ام ، که بی منت .....به نوازش جان ها باز می شود .....چه غریب مانده در میان آدمهای اسیر " تابوها " .....
مانده ام که چرا در وجود من .....آنچه عوض شد از کودکی ام .....جسم ام بود !!!!! ......و ، نه ، " آن کس " که این جسم را در بر دارد !!!!و ان چه اکنون همه از من می بینند .....جسمی ست که رشد کرده ......و چه معصوم کودکی ست آن که ......همواره در درونم مسکن دارد ......دلم برای قهقهه های کودکانه ام تنگ شده.....و برای آن کوچه های تنگ پر از برف و لیز .....برای شکوفه های درخت هلو ......برای درخت توت همسایه ....که از آن بالا نرفتم ، در همان سالهای دور .....
و نیش حسرتی در دلم برای همیشه ، ماندگار شد .....دلم برای مورچه های درختان انگور خانه ی کودکی ام .....که قطار قطار می رفتند و می آمدند ....و اندیشه مرا میهمان تلاش خود می کردند ....تنگ تنگ شده .....برای کرمهای خاکی باغچه باصفای خانه پدر ......برای وزوز زنبورهای عسل ......که بی وقفه شهد می نوشیدند .....برای بنفشه های الوان .....
که به هر رنگی هم که بودند باز ، نامشان بنفشه بود !برای پروانه های رنگارنگ ......که می رقصیدند روی انبوه گلبرگهای کوکب .....ودر چشم به هم زدنی .....می رفتند به حیاط همسایه .....و برمی گشتند .....و من آرزو می کردم که کاش می شد .....ساعتی بالهای پروانه را به امانت گرفت و .....پر زد و رفت ، آن دورهااااااااااا .....و در آن روزها ..... کسی به من نگفت که ....که تمام عمر " کودک " خواهم ماند و .....تمام کودکی ام در " غربت " خواهد گذشت ......
..........................
رسی به مرز حقیقت به کنه آزادی
بلای جان همه این مصیبت کورست
زهم چوبرکنی اش نو کنی به خود شادی .
به قلب واژه نمودم . حقیقتی عریان
توصید خویش کنی تاچه لعبتی ازآن ؟
سخن کلاف من وتوست . آن زخود بگشا
تو خواه نوشنوی یا که کهنه . آزادی .
................................................
از طرفی، وقتی از هم دور می شدند از سرما یخ زده و می مردند. خارپشت ها نهایتا بین تحمل خارهای دوستان و یا مرگ، اولی را انتخاب کردند و تصمیم گرفتند که گردهم آیند و خارهای دوستانشان را تحمل کنند تا نسلشان منقرض نشود. آن ها آموختند که گرمای وجود همنوعانشان، زخم های کوچکی را که در اثر همزیستی با آن ها به وجود می آید، التیام می بخشد و این چنین بود که توانستند زنده بمانند.
ژان پل سارتر
نکته اخلاقی: موفقیت این نیست که اشخاصی بی عیب و نقص گرد خود جمع کنیم بلکه آن است که بیاموزیم با معایب دیگران کنار بیاییم و محاسن آنان را تحسین نماییم.
وقتی تنهاییم دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی از دستش دادیم در تنهایی دنبال خاطراتش می گردیم............................................
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش که کوچکیش جبران شود
هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان
همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق
همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به یگانه عالم توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند...