
عفاف گفت :مرا با برگ درختان زیتون مستور دارید .
وقاحت گفت :مرا با امتیازات و نشانها بیارائید .
شرارت گفت : مرا با لباس نیکی و صلاح بپوشانید .
رذیلت گفت : مرا با خلعت فضیلت و صمیمیت ملبس
نمائید .
اعضاخدعه گفت : مرا با جامه اخلاص و فضیلت افتخار دهید .
خیانت گفت : تاج امانت بر سر من بگذارید .
تزویر گفت : بالاپوش صدق و محبت را بدوش من اندازید .
ظلم و ستم گفت : گوی و چوگان مسامحه را بمن بخشید .
استبداد گفت : صورت آزادی را بر چهره من نقش کنید .
اختلال گفت : مرا به زینت وظیفه مزین فرمائید .
تکبر گفت : مرا به زیور تواضع مباهی نمائید .
حق در این هنگام قدبرافراشت و گفت : مرا برهنه بگذارید
و پیرایه ای بر من نبندید که من از
برهنگی خود شرمسار نیستم .
( برهنه ای که شرمسار نیست )
