فراموش کردم
رتبه کلی: 16


درباره من
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
لاهوتیان (whoop )    

ازیلدایت بگو.....

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۸/۲۰ ساعت 10:32 بازدید کل: 236 بازدید امروز: 235
 

123

سلام زمستان.. امیدوارم که خوب باشی!!! دلم برایت، برای

سپیدی هایت، برای یلدا، تنگ شده بود، تو چطور..؟؟! نکند گذر

سال ها تو را هم همرنگ این امروزی ها کند... نگرانت هستم،

مراقب خود باش..

سعی کن این بزرگ شدن رقم سال هایی را که می آیی و می

روی را، جدی نگیری، خودت باش، فقط خودت، به یلدا هم

گفتم..!

123

من دلم به شماها خوش است، شماها که از پس سال ها

هنوز هم پاییز مانده اید و یلدا، هنوز هم یلدا مانده اید و

زمستان..  هرچند که شما هم مثل من دل گیرید، دل گیر از این

ایام و از این آدم ها.. اما هنوز هم زمستانی و سرد و گاهی هم

برفی..

دوست سپید من! چگونه گذشت این ایام سبز و زرد و قرمز که

نبودی؟؟  درد و دل هایم زیاد است، به اندازه تک تک روزهایی

که نبودی سکوت هست... اما جای گفتن، سکوتی دارم که با

سپیدی روزهایت پرش کنی..  تو بگو، از حس روزهایت وقتی

گفتند بهار نزدیک است، از حس استقبالی که برای خواهر

بهاریت داشتی.. از استقبال دوست رنگارنگم پاییز..  من این جا

فقط سکوتم.. سکوتم را با نوازش برفی ات پر کن... من این جا

فقط سکوتم.. تو بگو، از یلدایت بگو.. از یلدا...

123

برف.. من فقط عاشق باران نیستم، برف را هم دوست می

دارم و به آن عشق می ورزم.. همچون یک عشق قدیمی.. از

عصر که باران شدت گرفت، آرزو و خواست و التماس به خدا، که

خدایم برف.. خدای همه ی برف ها، اینجا را هم برفی..

آن اندازه خوشحالم که لابلای این روزها، این شادمانی، نظیر

ندارد.. اگر الهه ی همه ی برف ها، بیش تر می دانست که این

اندازه خرسند می شوم از بارش این بی نظیر سپید زیبایش،

زودتر برایم می فرستادش.. :)

 

ای الهه ی همه ی سپیدی ها! مثل همه ی روزهای برفی و

بارانی و حتی آفتابی، بی نهایت تو را سپاس...

123

همه جا سپید گشته، این کاج ها، آن درختان خزان دیده، این

چمن های هنوز سبز، آن کوه های دور دست، همه جا، همه

چیز.. یک رنگ شده اند، همه سپید، دیگر تنها جذبه، سپیدی

ست، نه رنگ و لعاب های متفاوت..! این سپیدی و یک رنگی را

دوست می دارم ...

 هوا، سرشار از طراوت و عطر سرماست، روح آدم را تازه می

کند، حس آدم را دگرگون می کند، این عطر آرام بخش رادوست

دارم فقط حس کنم، لطافت این لحظه ها را، فقط حس کنم و

بنگرم سپیدی این روزها را، فقط بنگرم و زنده شود روحم با

طراوت این سرما......این روزهای پایانی، دل تنگم..  دل تنگ

زمستان، برف، سرماودلم می خواهد همه با هم بنشینیم روی

قالیچه ی این روزها، چشم در چشم هم، لبخند بنوشیم، از

خاطرات نگاه ها و حس ها بگوییم و قلب احساس مان را

پیشکش هم کنیم..

123

مثل چند دوست قدیمی، حتی سکوت لحظه هایمان آرام بخش

باشد و سرشار از مهر، لبخند..

 دلمان که تنگ نگاه های سراسر خوبی شد، باز بنشینیم و

لبخند و مهر و قلب خاطره ها..  فرقی نکند که بهار است یا

تابستان و حتی پاییز..  دلمان که تنگ هم شد، من باشم، یلدا

باشد، زمستان و سرما...  دلمان که تنگ هم شد، برای هم

باشیم، من برای او، او برای من . . .سر زده به خاطرم بیا، برای

تو همیشه این در باز است..

 

123

زود بیا، زمستانی در راه است؛

 

این در را، من پیش از تو و گام های تو نخواهم بست.

 

بیا، زودتر بیا؛ زمستانی در راه است،

 

این در که باز بماند، یخ خواهم زد؛ یخ خواهد زد احساسم...

 

 

 

زمستانی در راه است...

   

زمستان هم آمد، اما تو نیامدی؛ زمستان هم می رود امابهار که شود، دلم اما هم چنان سرد.

 

123

 

سال من با گام های تو بهاری می شود، نه با ردپاهای کدام روز

و کدام هفته من به انتظار بهارم چشم به قاب پنجره بدوزم؟ گاه

 

آمدنت را بگو، من تمام شهر برایت شکوفه آذین می بندم، که

بهار و حتی اردی بهشت هم حسادت کند! حتی همین روزهای

زمستان.

تو بیا، تو فقط بیا . . .

...................................................................................

..............بیا

                             

 123

 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۸/۲۰ - ۱۰:۳۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
2
1 2


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (3)