می توان تنها شد
می توان زار گریست
می توان دوست نداشت ودل عاشق ادمها را زیر پاها
له کرد
می توان چشمی را به هیا هوی جهان خیره گذاشت
می توان صد بار علت غصه دل را فهمید
می توان ............
می توان بد شد وبد دید بد اندیشه نمود.........
اخرش هم تنها می توان تنها رفت
با جهانی همه اندوه و غم وبد بختی
یادگاری؟ همه جا تلخی وسردی وغرور
فاتحه ؟ خوب شد رفت عجب ادم بد خلقی بود
ولیییییییییی
ای کودک زیبای دلم ان ور سکه تما شا دارد:
شهری از مردم آبی سر شار اسمانش وزمینش عین
ان شهر ولییییییییی
من وتو با هم ادم هایش غرق احساس غرو ریم به
عشق
دل هر ادم عاشق که شکست قلب ما می شکند
همه جا لبخند است وزمین مفتخر است به تن سبزی
که ضرب گام من وتو بر دلش می پیچد
من وتو خو شبختیم ما خدا را داریم
ما غم چلچله را وقت بو سیدن دستان بهار
مثل یک شعر قشنگ از دلش می خوا نیم
ما پر هر فنچک بی مادر را با دل روشن خو رشید به
هم می بندیم
ما به با ران گفتیم : که کمی اهسته غنچه پاک دعا در
خوا ب است
او قرار است که روزی روی اندیشه وایمان بین
احساس شکو فایی وارامش عشق
تا دم پنجره سبز خدا سبز شود .........
شهر ما آباد است
ونگاهش شب وروز به تولد باز است......
ودلش می خواهد همه شب زده ها
دم دروازه شهر دل به دریا بزنند.......
تا همه مثل بهار شهروندش بشوند........
آری کودک زیبای دلم هر دو روی سکه دیدن دارد...........
........................