وقتی درکوچه پس کوچه های این وبلاگها قدم میزنم و
گاهگداری که به صداهای اهالی این خونه ها گوش میدم
می بینم
یه دردی وجود داره که علاوه براینکه این درد برای آدم کم
اطلاعاتی مثل من لاعلاج به نظر می رسه از طرفی زیاد
شدنشم منو به فکر فرو می بره...
وبلاگ های همسران دوم!یا معشوقه های یک عاشق متاهل
!که چقدرم زیاده...
من آسیب شناس اجتماعی نیستم اما خیلی دوست داشتم که
باشم،تحقیق و پژوهش در مورد دردهای جامعه
برام جالبه وبهم احساس مفید بودن میده...
از طرفی دختراییو می بینم تمام عیار و عالی که فرصت یه ازدواج
مناسب براشون پیش نیومده وبه این درد فکر می
کنم که اونا هم مثل هر دختری کلی رویا دارن ولی هر روز پژمرده
شدن گلهای امید و آرزوشونو به تماشا میشینن...
برای همین ،اینکه اصلا چند همسری درسته یا غلط ؟نمی دونم و
حسابی گیج میشم...
گاهی توی یه داستان و یا فیلم می بینیم وقتی بچه ای می
شنوه که از پدر و مادری که باهاشون بزرگ شده
نیست و به فرزندی پذیرفته شده کلی تو شوک فرو می ره و
ضربه می خوره...
چطور یه روز زنی بفهمه که همسرش ،همسر یا معشوقه ای
داره و شوکه نشه و ضربه نخوره؟؟؟؟؟؟
هر زنی هر چند بی توجه مستحق همچین ضربه ای نیست...
چطور میشه روی خون دل یک زن و چند بچه بنای عشق بنیان
کرد؟؟!
اولین درس عشق ،مهر و محبته چطور میشه این حسو عشق
ناامید و پاره پاره شدنه یه قلبو بی تفاوت تماشا
کرد؟؟؟؟
من هیچ چی راجع به درست بودن و غلط بودنش نمی گم،و اینکه
اون مرد اشتباه کاره یا اون زن ؟صرفنظر از این
حرفا چطور میشه در مقابل اشکهای یک انسان بی تفاوت و یا
حتی سنگدل شد؟؟!
شاید تقصیر بزرگترامونه که قصه های عاشقانه رو خوب برامون
تعریف نکردن و یا تقصیره خودمونه که خوب گوش نکردیم:
عشق هایی که موندگارشدن، عشقهایی نبودن که برای رسیدن
به اون بی رحم بشیم و بخوایم به هرقیمتی
به خواستمون برسیم،اون عشق های رام نشده و وحشی نبودن
که قشنگ بودن بلکه گذشت در عشق همیشه از
خود عشق زیباتره و اون چیزی که مارو میخکوب اون قصه های
عاشقانه می کرد همین گه
گذشتن از عشق اصلاح شد به گذشت در عشق،دوست عزیزم
برای زندگی بهتر بگذر..........
......................................
گذشت و فدا کاری در
عشق بود گذشتن از خود برای دیگری...