![111 111](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4160.jpg&212278929)
الهی ...
به کدامین خواسته ام در پیشگاهت اصرار ورزم
که تو بیش از آنچه لایقم بود به من عطا فرمودی...
خدایا....
با کدام رو توبه کنم که سخاوتت مرا شرمسار
خویش نموده
با کدامین جان بَند زنم توبه های شکسته ام را ...
معبود من ...
شیطان را با تمام نافرمانی اش زمان و فرصت دادی
چگونه می توانم باور کنم که مرا فرصت ندهی .....
از این روست که من دلیر می شوم برای
خواستن های دوباره و چند باره از تو
خداوندِ من ...
![111 111](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4161.jpg&28712072)
اگر نمی توانم تورا آنگونه که هستی بشناسم ,
چگونه اصرار ورزم به شناختِ بیشترِ تو ؟!!
چقدر خالی است دلم...
تهی است از تو ....
می دانم دلم کوچک است و لیاقتِ جای دادنِ
تو را ندارد اما چه کنم که " این بضاعتِ من است "
عزیز من ...
از تو عطر حضورت را خواستم و می خواهم ...
هرچند رایحه ی دل نوازِ رحمتت در همه جا
ساری و جاری است اما شامه ی پر شده از دنیایِ من
نمی تواند آن را حس کند...
می دانم...
![111 111](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4162.jpg&588112567)
به خودت سوگند می دانم ....
تو به " مو " رساندی ولی نبریدی تا بفهمانی که
بی اذن تو برگی یارای افتادن ندارد...
بارالهی...
در واپسین لحظات شب , آنگاه که به انتظار نشسته ام
تا ماذنه ها صدای بزرگی ات را فریاد زنند ...
آن هنگام که بر درِ هر خانه ای که روی ,
جُز رانده شدن چیزی نخواهی یافت ...
بر درِ خانه ات نشسته ام چون سائلی پر امید ....
رو به تو کرده ام بی واسطه ....
الهی ....
این را مخواه که از روی لطف و بزرگی ات منتظر
بنده ات باشی و چشمانِ کورِ من در خواب باشند..
![111 111](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4163.jpg&633193686)
مگر می توانم که سر به آستانِ بی منتت بگذارم
و پاسخم ندهی ؟!!!
هیهات...
من همانم که در آرزوی دریایی شدن ,
دل به طوفانِ مواجِ گناهان زدم
قایق بادیِ این دلِ خراب به گِل نشسته
آمده ام تا آن را به گُل نشانی
می دانم که همیشه هستی
اما من چون کوری عصا به دست در پیِ تو دست
به دیوارِ محبتت زده ام و دنبالِ درِ خانه ات می گردم
گاه بر زمین می افتم و پریشان از نرسیدن به تو
چاله ها را لمس می کنم...
![11 11](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4164.jpg&241661411)
اینجا خیس است...
اشکِ توست یا عرقِ خجلت و شرمساریِ من ؟؟؟
آه از این همه دلتنگی ام ....
مرا به خویش واگذاشته ای ؟!!!
هیهات ....
می بینی ؟!!
واژه هایم یک به یک از پله های نردبانِ
احساسم بالا می روند و اوج احساسم
را جستجو می کنند ...
اوج این احساس در بلندترین نقطه اش " سجده "
بر خاک است در برابر تو...
من به این خاک سرنهاده ام و ناله ی " الهی العفو " می زنم ...
الهی :
این منم ...
![111 111](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4165.jpg&417757932)
همان هیچی که تو " همه " اش نمودی به لطفِ خویش...
حالم با تو خوش است در لحظه ای که پله های نردبان
احساسم را طی نموده ام تا سرچشمه ی این
نمناکی را بیابم ...
پس با زبانِ اشکهایم , با زبانِ اشاره ی چشمهایِ
خیس شده از شرمساری ام, با تنها سلاحم " اشک "
از تو می خواهم که :
مرا ببخشایی....
مرا که تنها سلاحم اشکی است که از بی تو بودنم
سرازیر گشته ...
بپذیر مرا با همین بضاعتِ ناچیزم ...
" الهی و ربی من لی غیرک "
پونه
![111 111](patch2image.php?patch=usr/whoop/gal4166.jpg&698727748)
.....