
واما باران....
باران که می بارد , دل هر عاشق صاحب احساسی
هم می لرزد و این لرزشهای ناب , باعث
غلطان شدن مروارید اشک ها میگردد
این برای دلهایی که از عشق میلرزند طبیعی ترین
اتفاق است لیک برای دیگران اتفاقی نادر
وگاه خنده دار....
وگریه....
جلا میدهد این روح زنگار گرفته را ....

پاک میکند غبار نشسته بر روی شیشه ی احساس را....
آرام میکند تلاطم این قلب و روح مواج را....
پس در باران و گریه نعمتی وجود دار
د و هر دورا شکری واجب...
چون شکر نعمت , نعمت را فزونی بخشد
و کفران آن , نعمت را تنزل .........
واما عشق....
مقوله ای بسیار پیچیده و در عین حال ساده...
به راحتیه اینکه فقط دوستت دارم را بر
زبانت جاری کنی...
آنگاه دلت به لرزش می افتد....

ترسی خوشایند همراه با خجالتی شیرین...
گونه هایی از شرم سرخ شده و نگاه های
زیر چشمی....
و رویا...
کمترین چیزی است که یک عاشق در آن
از این دنیا جدا ست...
در آن آینده اش را میسازد و خراب میکند...
به امید روزهایی روشن , زندگی میکند در رویاهاش...

پس در رویا و عاشقی هم نعماتی است
که شکر آنها واجب است.....
چون شکر نعمت , نعمت را فزونی بخشد
و کفران آن , نعمت را تنزل ....
حال میتواند این عشق دنیایی باشد یا عشقی ابدی
از جنس معنویت...
عشق دنیایی برای بقای احساست لازم است
و عشق ابدی به پروردگار , جاودانگی ات را رقم میزند
حال انتخاب باتوست....

واین نهایت عاشقی است که بتوانی این عشق را
از آن عشق تمیز دهی ومهمتر اینکه :
بتوانی آنطور متفکرانه عمل کنی که بتوانی هر دو
عشق را در کنار هم داشته باشی....
آنگاه است که هم بقای احساساتت را رقم زده ای
وهم جاودانگی خویش را...
حق انتخاب با توست.....