گفته بودم میام پیشت تا گلها رو رنگ بزنیم ....
تا کمکت بکنم بالهای پروانه ها رو رنگ کنیم ....
تا برات گل مینا ، گل بنفشه و میخک رنگ بزنم ....
اونقدر برات خالهای کفشدوزک رو ی بالهای قشنگشون می کشم
که بهم بگی بسه دیگه دردانه ی من، پر شد بالهاشون ....
و من برات ناز کنم خودت منو آشنای دنیای رنگ و نقاشی کردی....
گفته بودم هر چی از غم و غصه دارم .......
به تو می دم و منتظر می شم اشکهامو پاک بکنی .....
گفته بودم دیگه قلبم ، تاب تحمل ترس رو نداره .....
گفته بودم اگه برات درد دل نکنم دیگه برا چی زنده ام ؟
گفته بودم بهت که بیا این دیوونه ات رو جمع کن ، از اینجا ببر
تو نبودی که اومدی بهم گفتی پاشو کارت دارم ؟
تو نبودی از همه جا منو صدا می زدی ؟
تو نبودی تو چهره هر چی که می دیدم خودت رو بهم نشون میدادی ؟
تو نبودی که منو بردی و تموم اونچه که تو اندرونیت بود ،
بهم نشون دادی ؟
با اینهمه جلوه تو چه کنم ؟؟؟وای بیکران ،
این می نابت خیلی غلیظه.خیلی......
سرگیجه ام میده ......ببین منو .
اومدم تا دستهای هنر مندت رو ببوسم ....
اومدم طپش قلبهای عاشق رو بشنوم .....
این منم . ...... دردانه و لوس تو ......
این منم اومدم.....کمکم کن....منو تو آغوش امن خودت بگیر ....
من می ترسم .....
پونه