|
لاهوتیان
(
![]()
آلبوم:
تصاویر پروفایل
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
263 بازدید امروز: 257
توضیحات:
در شبی یک پسر کوچک تنها بود چشمانش به درستی نمیدید
لامپ های شهرشان خاموش بود و باران میبارید به راه افتاد نوری در کنار یک درخت دید به جلو رفت چراغ نفتی کوچکی را دید از دیدنش بسیار خوشحال شد. آنرا برداشت و به راه ادامه داد در حین راه چند پسر هم سنو سال او در حال دویدن و بازی بودند پسر ها از لجشان خودشان را به پسرک زدند .پسرک چراغ نفتی اش به زمین برخورد و شکست پسرک ناراحت شده یود تنها چیزی که از چراغ مانده بود فقط نور شمع آن بود آن پسر به گریه افتاد قطره های اشکش به روی شمع ریخت و شمع خاموش شد... با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر... هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه... ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه...
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۴/۰۸ ساعت 23:28
برچسب ها:
![]()
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |