|
لاهوتیان
(
![]()
آلبوم:
تصاویر پروفایل
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
311 بازدید امروز: 311
این تصویر توسط محراب عبوسی بررسی شده است.
توضیحات:
" خرقۀ آلوده " شرمم از خرقۀ آلودۀ خود می آید که بر او وصله به صد شعبده پیراسته ام #حضرت_حافظ ما را شرم می آید که چون آن صوفی مدعی خرقه ای از زهد و پرهیز بر تن کنیم و بر آن خرقه با هزار نیرنگ و شعبده وصله های رنگارنگ و ناهمگون زنیم و خلق را بفریبیم که ما مردان خداییم، ما را با حُسن و ملاحت چه کار؟ آن صوفیان مدعی از این طراری و خودنمایی راه به جایی جز شرنگِ شرم و شرارۀ حسرت نخواهند برد. خوش تر آن است که ما این فرصت کوتاه عمر را غنیمت شماریم و در صحبت نازنینان باشیم و هیچ بهره ای در زندگی خوش تر از مصاحبت مستمر با زیبایی و دانایی و نیکویی نیست و هرچه ارزش در جهان پدید آمده است محصول کار این گونه عاشقان و مستان است و آن صوفیان مصلحت اندیش که دانسته اند چگونه ساده دلان را به خود جذب کنند و بی هیچ هنر، خود را بر کرسی سروری خلق بنشانند، نه خود سودی برند نه کس را سودی رسانند، مگر گمراهی و کج راهی. در حالی که فرمان گوهر انسانی این است که باید چون شمع ایستاد و سوخت و روشنایی بخشید. باید پاسبان حرم دل بود که مبادا گرگی چون حرص یا پلنگی چون غرور بدان وارد شود و با این خواست پیوسته می توان امید داشت که اگر آن ماه بی نقصان به ایوان درآید نامحرمی در میان نباشد. و باید به میخانه رفت و به مستی از خویش عریان شد و آن ماه حسن را جامه چاک و بی حجاب در آغوش گرفت.
درج شده در تاریخ ۹۸/۱۰/۰۲ ساعت 21:32
برچسب ها:
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (6)
|
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ، ترک دو عالم ولی
ترک رخ و زلف تو، نتوان گرفت
جان منی ، بی تو نفس چون زنم ؟
زانکه مرا بی تو ، دل از جان گرفت
هرکه چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت
تا زبالهها را دور نریزی و خود را نشویی
این بو هم خودت و هم دیگران را آزار میدهد.
همچنین زبالههای درون را.
باید آنان را از وجود خود بزدایی.
زبالههایی همچون:
#منیت_حسادت_حرص_و_تعصب.
آگاهی شما را به پاکسازی درونی سوق میدهد.
عشق شما را خوشبو میکند.
غرور و خودخواهی همچون مانعی بر سر راه انسان است.
انسان دارد خفه می شود؛
نمی تواند نفس بکشد،
انسان ریشه هایش را از دست داده است.
او دیگر تغذیه نمی شود. تنها راه رهایی #عشق است.
آشنایان طریقت عشق در دنیا اندک اند.
به همین دلیل است که مردم دنیا
در بیراهه های احساس بدبختی سرگردانند.
همه دوست دارند #عشق را تجربه کنند،
همه دوست دارند #عاشق باشند،
همه دوست دارند محبوب و معشوق باشند،
اما هیچ کس زحمتِ آموختنِ هنرِ عاشقی
را بر خود هموار نمی کند.عاشقی،
هنر بزرگی ست.
لاهوتیان: همه دوست دارند #عشق را تجربه کنند، همه دوست دارند #عاشق باشند، همه دوست دارند محبوب و معشوق باشند، اما هیچ کس زحمتِ آموختنِ هنرِ عاشقی را بر خود هموار نمی کند.عاشقی، هنر بزرگی ست.
حتی نیاز به برداشتن یک گام هم نیست
اگر این رادرک کنی،
تمام مذهب رادرک کرده ای و
تمام متون مقدس را فهمیده ای .
وجود خواهد داشت؟
دادگاههایی که ما را داوری کنند
ترازویی که مشقّت و خلقت را
مقیاس کدام سنگینتر خواهد بود
ای تاریخ، شادی یا رنج؟
رنج که سلطان است .
و شادی بردهی آن ،
ما سنجیدیم خرد و نابخردی
دیگران را ،
تاریخ !
نابخردی بود که
کفهی سنجش را شکست
و ما شکستیم بسانِ
شاخهای در زیرِ بار تودههای
انبوهِ برف ، ای تاریخ،
ما را به یاد داشته باش . . .!
مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو
آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشاه
برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید
جان بر سرش فشانم پر زر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش
این صورتش بهانهست او نور آسمانست
بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش
مولانا
از گوشه گوشه فرو می ریزم
و عطر تو
رسوایم می کند...