|
لاهوتیان
(
![]()
آلبوم:
تصاویر پروفایل
![]()
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ:
بازدید کل:
48 بازدید امروز: 48
توضیحات:
دلم میخواست رد غبار یک مداد بودم روی کاغذ سفید یک نقاش.
دلم میخواست نقاش هر طور که دلش میخواهد من را بکشد. گاهی رنگی،گاهی سیاه و سفید، گاهی بیرنگ گاهی رنگ سبزی میکشید، روی خاطره هایم. گاهی رنگ قرمز میکشید روی قلبم. گاهی رنگ آبی میکشید به آسمانِ دلِ تنگم. کاش کمی رنگ سیاه میکشید به چشمانم که نبینم همه ی آنچه را که من را آزار میدهد. تا چشمانم تاریک شود از دیدن این همه جفا و ظلم و دلتنگی. کاش نقاش یادش میرفت،پاک کنش را کجا گذاشته است. که هر وقت نقاشی خراب میشد کاغذ را پاره میکرد بعد دوباره من را از نو میکشید. شاید این بار کمی بهتر تمیز تر سادهتر. دلم میخواست نقاش یک قلب درون سینه ام میکشید خالی از احساس. که هر وقت آن را نظاره میکرد غمی به دلش نمیافتاد. کاش نقاش قصه ی من،به جای مغز در سرم کمی قرص آرامبخش میکشید. که هر بار این ذهن مُشَوشِ دلتنگِ دور افتاده، حالش از روزگار گرفته شد،یک دانه قرص بالا میانداخت به جای بغض کردن و گریه کردن. کاش نقاش قصه ی من عاشق بود. کاش میفهمید که باید چطور من را بکشد که درد نکشم،که رنج نبینم، که دلتنگ نباشم. کاش جعبه ی مداد رنگی نقاش من،پر بود از رنگهای شاد. کاش هیچ رنگ مردهای نداشت. کاش نقاش قصه ی من قصه گو هم بود. شبها مدادها را در جعبه ی مداد رنگی میخواباند. بعد تا صبح، قصههای قشنگ برای آنها میگفت صبح که مدادها بیدار میشدند، بیاختیار، نقش یک آدم شاد سرزنده و بیغم را،روی کاغذ میکشیدند. کاش نقاش قصه ی من عاشق مداد هایش نبود. کاش میدانست باید به اندازه مداد هایش را دوست داشته باشد. کاشت هر وقت هر مدادی با او قهر میکرد زود نازش را نمیکشید،که الان این کاغذ زیر بار منت مدادهای سر به هوا و خیره سر، کمر خم کند. کاش نقاش قصه من، یک آدم پیر با موهای سپید با ریش های سپید با دستانی لرزان نبود که انقدر روزگار به خود دیده که حال خوب کشیدنم را نداشته باشد. کاش کودک ۶ ساله ای من را میکشید،کج و معوج با رنگهای درهم فرو رفته. اما پاک زلال صاف صاف، بدون هیچ دردی، بدون هیچ غُصه ای بدون هیچ رنجی. کاش کودک نقاش سر به هوا، آسمان دلش همیشه صاف بود. کاش همیشه گرمای آفتاب،دستانش را گرم نگه میداشت،تا وقتی مدادها در دستانش بودند یخ نمیزدند،که من را سرد،بی روح و یخ زده نکشد. کاش کاغذ من کمی صافتر بود کاش کمی سفیدتر بود کاش کاغذ نقاش من انقدر دلتنگ نبود که حالا نقشی که رویش زده شده زار بزند از شدت دلتنگی. کاش نقاش کوچک قصه ی من، من را شبیه خودش با موهایی کوتاه،صورتی بیمو، دستانی کوچک و قدی کوتاه میکشید. خُردسالِ خُردسال، که هیچ خاطرهای در ذهنش غیر از بازیهای کودکانه نمانده باشد. کاش کودک نقاش قصه ی من،هیچ وقت،دستش به نقاشی نمی رفت. کاش ذوق کشیدن نداشت..... کاش کاش کاش.....
درج شده در تاریخ ۳/۰۶/۲۶ ساعت 23:56
برچسب ها:
1
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید. |
کاربران آنلاین (0)
|