درباره من

آنان که به سر مستی ما طعنه زنانند
بمانند به خماری که زما هیچ ندانند

برای آنها یی مینویسم
که گمان میکنند مرا میشناسند
می آیند میخوانند میروند و
قلم شان رنج میسازد از دل نوشته ها
تکثیر ه حقیقت است به جان ها
و بماند که جان های خسته ی امروزی
حالی ندارند برای گذر از مَجاز ها
دنیای فعلی انسان ها پر شده
از متعلقاتی که ماندگاری ه کوتاه مدت دارند
می خواهند
می بینند
دل میدهند
دلبسته میشوند
دل شان که از بودن شان سیر شد :
میروند
و این تعریفِ انسان شده از زندگی!
و دریغ که نمی دانند
ما هم عاشقی می دانیم
عاشقانه ها دیده ایم
دل سپرده ایم و
از زندگی با محبوب
به دلبرانه ها رسیده ایم
و ماندگاری ه حال مان و دلبستگی های مان
به لطف حضور محبوب مان
جاودانه است
برای آنها مینویسم
که دل داده اند
اما وسعت دل سپردن شان کم است
و زمانه ی دلبرانه های شان کوتاه
و حجم دلبر داری هایشان مختصر !
ما هم دل دادیم
دلبر برگزیدیم
دلدادگی ها کرده ایم
طنازیها دیده ایم
و چه شب ها که خاطرمان جا ماند حوالی ه چشم دلبر
و به اینجا که رسیده ایم
هزاران بهانه داریم برای ادامه ی زندگی
بماند که سرمستی ما به چشمِ دل شان خوش نیامد
و طعنه ها زدند
اما آنچه در جهان ه ما اذن بقا دارد
خاطر ه عزیزه دلبره ماست
و دیگر هیچ !
تو سرمستی ما ببین و
لذت ه داشتن ت دلبرجان
تو حال خوش ما ببین و
لذت ه بودنت را
همین بس مرا از دنیا
که تو باشی و
جهانی به نام ه تو

 
 

درج شده در تاریخ ۳/۰۸/۰۱ ساعت 12:30

کاربران آنلاین (0)