فراموش کردم
رتبه کلی: 16


درباره من
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
لاهوتیان (whoop )    
   
عنوان: آرزوی محال
آرزوی محال
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 29 بازدید امروز: 29
توضیحات:
جنس نوشته های من غم داشتن
یعنی هر کی می خوند می گفت غم از هر کلمه اش می باره
خب حق میدم
راست میگن
غم نامه نوشتن آسون
اما می خوام بگم خیلی وقته غم،جاش رو داده به یه حس که نمی دونم چیه
خنثی ترین آدم شدم
به قول یه عزیزی نه خوشحالم نه ناراحت
دستم به نوشتن نمی ره
انگار عادت کردم
انگار قلمم هم داره استراحت می کنه و بهش خوش میگذره که این سکوت همه جا رو فرا گرفته.
تو بگو
آدم باید از چی بنویسه؟
مگه همه چیز ها رو میشه نوشت؟
اینکه قلم بگیری دستت که کاری نداره
هر روز تو این مجازی بی سر و ته،یه متن و نوشته میاد بیرون با یه اسم جدید و رسم جدید.
دنیا پر شده از نوشته هایی که مضمون همشون یکی شده و شبیه هم.
بیشترش درد دلتنگیه
درد عاشقیه
درد نداشتن
یا یه آرزوی محال.
خب
حالا من از چی بنویسم که تو یه جای دیگه عین همونو نخونده باشی؟
اصلا چه فرقی داره،که از کی بنویسی و از چی
وقتی همه چیز و همه کس شبیه هم شدن.
تو یه نفر پیدا کن شبیه یکی دیگه نباشه.
حالش کاملن خوب باشه
یا خوشحال باشه
می تونی؟
نه
نیست
خب
چرا باید ذهنی که تا ته همه قصه های دنیا رو خونده و نوشته و دیده،بازم باید خودش رو مشغول فکر کردن و نوشتن از چیزایی بکنه که همه می دونن تهش چیه.
اصلن بذار این قلم خاک بخوره
بذار این دفتر صد برگ کاهی قدیمی کلی از برگه هاش صاف و سالم بمونن و برن تو گنجه گوشه انباری دلم.
بعد شاید بعد سال ها،برم در گنجه رو باز کنم
ناخودآگاه چشمم بیفته به جلد روی دفتر و یه نگاه سرد و یه لبخند زورکی بیاد رو لبم که ای وای
یه روزگاری من چقدر این دفتر رو با خودم اینور اونور می بردم.
چقدر خط خطی ش کردم
اصلا چی شد که این دفتر خریدم یا چی شد که گذاشتمش تو گنجه؟
ول کن
بی خیال
بی خیال دفتر و قلم و گنجه و همه چرا هایی که باعث شد بنویسم و الان ننویسم.
بی خیال همه ی آدمایی که دیدم و شناختم و هر روز از کنارم رد شدن و هر روز منو یه قدم به خودم نزدیک تر کردن.
وقتی نوشته های آدمای دیگه رو می خونم،بی اختیار به این فکر می کنم،چند روز و چند سال دیگه،می رسن به اینجایی که من رسیدم و قلمشون رو می اندازن کنار؟
چند تا زخم رو کاغذ دلشون میشینه و نمی تونن درمونش کنن؟
چقدر قرار مداد خسته شون رو تیز کنن و کاغذ پاره کنن؟
چند تا شب دیگه رو تا صبح بیدار بمونن که کلمه های ذهن شون رو ردیف کنن پشت هم،تا متنی که می نویسن،جذاب باشه و بشینه به دل آدمای رهگذر غریبه ای که حتی برای یک دقیقه دیگه هم حال نویسنده شاید براشون مهم نباشه.
امروز صبح یه لباس سفید پوشیدم
یه روپوش آبی آسمونی هم روش
هوا یکم سرد شده
یه لباس سفید مثه صفحه های سفید کاغذ دلم
صفحه هایی که باید دست نخورده بمونن
باید سفید باشن
شاید ده سال دیگه
بیست سال دیگه چمیدونم چند سال دیگه،از صندوقچه دلم بیان بیرون و قلم پیر شدم رو در بیارم و بخوام روش از چیزایی بنویسم که تا حالا کسی ننوشته باشه
از چیزایی بگم که تازه باشه
آره
نوشتن آسونه
مثل خوردن یه لیوان آب
اگه دلت مال نوشتن باشه
اما من
این روزا
دلم اصلا مال نوشتن نیست.
همین.
 
درج شده در تاریخ ۳/۰۸/۱۳ ساعت 19:18
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)