بر من و تو روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ حسود این عشق را از ما گرفت
شادمانی بود و من بودم تو بودی عشق بود
عشق و شادی با تو رفت و غم مرا تنها گرفت
نغمه هامان در گلو بشکست و شادی ها گریخت
مرغ رنگین بال عشق ما ره صحرا گرفت
بوسه های آتشین بر روی لب هامان فسرد
آشنایی های ما رنگ جدایی ها گرفت
مرغ بخت آمد به بام خانه ام اما پرید
دولت عشق تو را ایام داد اما گرفت
داستان چشم گریان مرا از شب بپرس
ای بسا گوهر که دست غم از این دریا گرفت
جام لبریز امیدم را فلک بر خاک ریخت
عشق را از ما گرفت اما چه نازیبا گرفت
به که باید دل بست؟؟
به که شاید دل بست؟؟
سینه ها جای محبت همه از کینه پر است
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر
قدمی راه محبت پوید
خط پیشانی هر جمع خط تنهاییست
همه گلچین گل امروزند
در نگاه من و تو حسرت بی فردائیست
به که باید دل بست ؟؟؟؟؟
به که باید دل بست؟؟
به که شاید دل بست؟؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد
نقشه ای شیطانیست
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیله ای پنهانیست
زیر لب زمزمه ی شاد مردم برخواست
هرکجا مرد توانایی بر خاک نشست
هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست
به که باید دل بست؟؟
به که شاید دل بست؟؟
خنده ها می شکفد بر لب ها
تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی
همه بر درد کسان می نگرند
لیک دستی نبرد از پی درمان کسی