نمیدانم چیستی !
آنقدر میدانم که
هرگاه واژگان به تو رسیدند مبهم شدند
و هرگز نتوانستند تو را به من برسانند.
چگونه میتوانم ترجمانی از تو داشته باشم ؟
هنگامی که در وهم و خیال هم نمیگنجی.
به هر کجا که میرسم، رد پایی از تو باقیست...
شاید روی زمین نباشد
اما در دلم هست...
تو خود عشقی
عشق لالایی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاست
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی
تو خود عشقی که شوق موندنی
غم تلخ و گنگ شعرای منی
وقتی دنیا درد بی حرفی داره
تویی که فریاد دردای منی
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی
دستای تو خورشید و نشون می دن
چشمای بسته مو بیدار می کنن
صدای بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تکرار می کنن
زندگی وقتی که بیزاری باشه
روز و شبهاش همه تکراری باشه
شاید عشق برای بعضی عاشقا
لحظه ی بزرگ بیداری باشه
عشق لالایی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی عزیز با تو بودنه
آخرین پناه موندن منه
تو خود عشقی که همزاد منی
تو سکوت من و فریاد منی