دراین زمانه سخن گفتن از هر عصری سخت تر است یعنی از لیلی سخن برانیم که تا به سخنانمان میلی کنند اما سخن گفتن به مذاق همگان مصداق حکایت از بی دردی ایست.
روزگار بدی است ، جهنم آسا، دوزخ وار ،خواب کویری وجامعه ای که تبدیل به (بانک امراض) شده است.
امراضی و ویروسهای که روزبروز تکثیر و تکامل می یابند تا بطن جامعه را نابود کند و تصفیه انسان از خویشتن ،امراضی از قبیل : شعار پردازی، نسل جوان های بی روح،سیاه اندیشهای اخلاقی،سقوط ارزش ها،تزلزل اصول، تعصبات خشک وسطحی،تصنع گرایی،ایجاد فرهنگی مرده ومنحط و.....
در این میان از چه باید گفت،چی می شود گفت،سکوت کرد"!!آن وقت حد تحمل سکوت تا کجاست؟؟؟ هر روز سخن از کودکان آدامس فروش چهار راه ها،پسرکان مرفینی،دختران خودفروش و... انگار ما درس قساوات را خوب آموخته ایم به یقین چنین است و جزی از سرگرمی وتفریحات سالم مان شده است که اخبار قتل ها ،خشونت ها،آدم ربایی وصحبت زندانیان را بخوانیم و بر خویشتن فخر فروشیم که ما{نه} و هرگزگامی برای زدودن این لکه های ننگ را از دامن کرامت انسانی بر نداریم ولو به سهم فردی.اما چه کنیم ما عادت کرده ایم قهوه یمان را تلخ بنوشیم.------------------------------------------------------------------------- {ولی آنچه مرا می کشد }بیماری ایست که دامن همه مارا گرفته ما را مسموم و مسخ کرده واندیشه همه آنهایی که برای مداوای این بیماری حرکت میکنند را آلوده کرده ؛بیماری که درتمامی ابعاد فرهنگی،هنری،اجتماعی،اقتصادی با کلیه وجوه اش ودر همه ابعادش آنچنان مارا از هم گسسته که حتی حاضر نیستیم به عنوان تفریح وتفنن یا از سرکنجکاوی و درمقام دانش افروزی ازآن سخن بگوییم ونه فقط از علت اش سر صحبت باز نمی کنیم بلکه از بحث درباره اش به عنوان یک امر بازدارنده که به همه وجود اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی،تاریخی وانسانی ما سرکار دارد روبرگردانیم،ما آنرا بصورت یک امر خارج از خودوجامعه خود تلقی پنداشته ودر حد اعلی بوسیده وکنارش گذاشته ایم،(آن خویشتن وخودآگاهی وایمان اجتماعی مان است) وچه می گویم بلکه با لگد،تحقیروتوهین به گوشه ای پرتابش کرده ایم وهربار نیز که احساس می کنیم که این خویشتن بهر صورت وشکلی میخواهد به ما نزدیک شود جان وروانمان را فراگیرد خشمگینانه وانقلابی وار وکوبنده برمسند انتقاد می نشینیم وبه آن می تازیم وزیر بار آنکه سخنش را بشنویم نمی رویم بطوریکه هر جوانی از هر نسلی برای آنکه حرفش را برکرسی و شخصیتش را به جامعه بنشاند تفرد ومنیتش تثبیت گردد،کار خودرا با انکار و انتقاد از خویشتن شروع می کند ومترقی وتجددی بودنش رابا تحقیروتوهین به چیزی اثبات می کند که نسبت به آن کمترین شناخت وآگاهی ای ندارد،قدرتش،قلم اش واهمیتش را در مسخره کردن وپست ساختن وپست گرفتن کسانی می یابد و جلوه میدهدکه، برای حرکت وشناخت خویشتن قلم میرانند ،یاهم نسل وی هستند یا از نسل قبل از وی،وقتی به پای حکایات تاریخی پدران ومادران نسل قبل از ما می نشینیم بیانگر تلخ ترین خاطراتی از تحقیر و توهین به وجود اجتماعی ،فرهنگی،دینی،انسانیشان را بیان می کند که تن تاریخ را تکان میدهد.
راه معالجه این بیماری چیست،چگونه اندیشه کنیم تا به ایمان اجتماعی وخودآگاهی برسیم ؛خودآگاهی ای که( به انسان تبش ومفهوم زندگی،به جامعه انگیزه،به تاریخ تکان،به تمدن جوشش،به فرهنگ زیبایی و به بودن معنی می بخشد)چگونه تلاش کنیم که ایدئولوزی مکتب اجتماعی ،آرمان خواهی انسانمان تجلی یابد تا ازآنچه هستیم به آنچه باید باشیم سوق دهیم.
آغاز راه کجاست، آیا یکباره وبدون ابزار بر دژ ناخودآگاهی یورش کنیم ،مبدا کجا باشد،چگونه میتوان جامعه را تکان داد؛از خود شروع کنیم یا از دیگران وانتقادگر باشیم یا انتقاد پذیر،منقلب شویم تا منقلب کنیم یافرقی نمیکند..............
دراین میسر حرکت،سیر تکاپو رسیدن به کمال خودبودن و برای شکستن حصار ناآگاهی، به فرمولهای میرسم که این را می نامیم مبادی خمسه :1-خطور ؛ 2-میل ؛ 3-شناختن ؛ 4-ایمان ؛ 5-ساختن
{م.رغصا}