از اولین باری که این شعر را با صدای شاملو شنیدم ، معنای عشق و شعر یکی شدند ، وقتی به عشق فکر می کنم صدای شاملو در سرم طنین می اندازد ... همه ی لرزش دست و دل ام از آن بود که عشق پناهی گردد ، پروازی نه ، گریزگاهی گردد ...
عشق ، پناه است ، بنای عظیمی است که خود می سازیم تا در آن پناه بگیریم و برجا بمانیم ، تا موقتاً به آن فکر کنیم و فراموش کنیم خودمان را ، آن چه بر ما گذشته و سرنوشتی که انتظارمان را می کشد . رنج و درد موقتی است که از آن لذت می بریم چون رنج های دیگر را ، که همیشه هستند، در سایه اش حس نمی کنیم . عشق حقه ی معصومانه ی "مادر طبیعت" است وقتی که می خواهد حد "تنازع بقا" را بر ما جاری کند .
در معنی "عشق" به توافق نمی رسیم اما در توصیف حالی که داریم به ناچار همه از یک کلمه استفاده می کنیم و بعد دچار سوء تفاهم می شویم ، هر دو از "عشق" حرف می زنیم در حالی که من در آن "مالکیت" می بینم و تو "ایثار" ، من در آن "شادی" می بینم و تو "غم" ، من در آن "هیجان" می بینم و تو "آرامش" من در آن فریاد می بینم و تو سکوت ... حتی وقتی که هر دو عاشق هم هستیم ، باز عشقمان یک طرفه است ، چیزی را در دیگری دوست داریم که شاید وجود نداشته باشد ، خودمان می سازیم اش ، چهره اش را بزک می کنیم به آن بال و پر پرواز می دهیم و از آن لذت می بریم . عشق همیشه یک طرفه است اما به مصیبت تبدیل می شود وقتی که از یک سو با اصرار و از سوی دیگر با انکار همراه باشد ، بعضی ها این جور عاشقی را بیشتر می پسندند چرا که "وصلت" نقطه ی پایانی بر آن نمی گذارد و غم شیرین فراق را می توان تا آخر عمر با خود حمل کرد .
آنان که عشق را با مالکیت می شناسند ، همیشه در هراس از دست دادن مایملک خود هستند و ازدواج ، آسان ترین راه است تا عشق به ثبت برسد و از هراس بکاهد اما هراس است که به آتش عشق دامن می زند ، عشق با ازدواج تغییر ماهیت می دهد و بی ازدواج ... دردسر ساز می شود.
می گویند عشق کور است ، پس می توان بارها و بارها عاشق شد ، اما یادمان داده اند که برای عاشقی سن و سال بشناسیم ، یادمان داده اند عاشق چه کسانی بشویم و عاشق چه کسانی نشویم ، یادمان داده اند که بعد از ازدواج چشم های خود را ببندیم ، یادمان داده اند که برای خانواده حرمتی بالاتر از عشق های جدید قائل باشیم ، یادمان داده اند که از خواسته هامان چشم بپوشیم و "نیم من" باشیم ، یادمان داده اند که با عرف جامعه نجنگیم ، خوشبخت ها کسانی هستند که مطابق انتطار جامعه رفتار می کنند ، به موقع عاشق می شوند ، به موقع ازدواج می کنند ، به موقع برای ادامه ی عشق اشان مسیرهای جدیدی مثل فرزند و خانواده پیدا می کنند ، به وسوسه ها تن نمی دهند و تقدیر را می پذیرند ، "نیم من" هستند اما از همان نیمه ای که دارند راضی اند . آنان که درس اشان را خوب یاد نگرفته اند و جز این رفتار می کنند زیر فشار جامعه له می شوند ، به صد ها صفت چون هوسباز ، احمق ، خودخواه ، دروغگو ، بی عقل ، فریبکار ، دیوانه و... خوانده می شوند و... کسی به حرف های آن ها گوش نمی دهد ، کسی حال آن ها را نمی فهمد و کسی عذر آن ها را نمی پذیرد.