فراموش کردم
رتبه کلی: 6339


درباره من
پیام تبلیغاتی ندین لطفا
اما مطالبی رو هم که درباره ی آزربایجان وتورک مینویسین یا شعرهای تورکی رو پیام تبلیغاتی حساب نکنین
مطمئن باشین همشو با جان ودل خواهم خوند و مهمتر از همه نظر هم یادم نمیره
------------------------
هنوز خودمو در حدی نمیبینم که درباره ی آزربایجان دست به قلم بشم وشما دوست عزیز میتوانید برای خواندن اینگونه مطالب به لیست دوستان بنده وسپس صفحه اشون سری بزنید اما بنده مطالبی جورواجور خواهم کپی کرد از سایت های دیگه تا لذت ببرین
-------------------------------
هدفم از نوشتن مطلب هم این نیست که تبلیغ کنم و نظر بگیرم اگه خواستین نظر بدین تا سطح کیفی مطالب بالا بروید
و هیچوقت هم دیدن نخواهید کرد که من پیام تبلیغی براتون بدم
یعقوب (yagub )    

نوشته ای قدیمی ولی با ارزش

منبع : irannaz .com
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۴/۱۷ ساعت 17:59 بازدید کل: 279 بازدید امروز: 108
 

این یه نوشته است از زمان زلزله ی بم...این متنم اون زمان رتبه آورد خوشحال میشم بخونیدش و

نظر بدین:

در گوشه ی تاریک اتاق نشسته ام. باز به یاد تو، به یاد شکوفه های بهار.آیا میشود باز بهار را با

وجود تو تجربه کنم؟!

یاس حیاتمان چه زیبا بود...شمیم خواهرم، زود پژمردی ! چه زود گل های یاس و بنفشه ی

حیاتمان را گذاشتی و رفتی،البته آنها هم با رفتن تو پر کشیدند.دلم برایت تنگ شده...

هر سخن گفتنی از تو جان مرا به درد میاورد،عکس هایت هنوز روی تاقچه ی اتاقم به من نگاه

میکنند اما نگاه های تو فرق کرده...یاد صورت زخمی و ورم کرده ی تو که وقتی از زیر خروار ها

خاک بیرون آوردند قلبم را به درد میاورد؛چه زود رفتی...

خیلی وقت بود که گفتن و دیدن عکس های تو عادت شده بود اما امروز همان روزی است که کبوتر

عشق از روی بام خانه ی ما پرواز کرد.کاش بودی و میدیدی ما به مدرسه میرویم،نازنین من بم

دارد بم میشود.کاش بودی و می دیدی شکوفه های امید دوباره دارند جوانه میزنند.خواهر من

شمیم، وقتی میبینم برخی از دوستان تو که به مدرسه میروند دلم برایت بیشتر تنگ میشود.به

من گفتی بودی وقت بازگشتن از شمال برایت گوش ماهی بیاورم ولی وقتی بازگشتم کسی نبود

تا آنهارا از من بگیرد، نمیدانی آنها رابا چه شوقی از لا به لای شن های دریا جمع کرده بودم منتظر

بودم تا آنها را از من بگیری و مرا ببوسی ولی فکرش را هم نمیکردم که من باید برایت بوسه

بفرستم...شمیم من ؛ گل های شمیم زندگیم دوباره دارند جوانه میزنند.امشب دلم تنگ است آخر

همان روز شومی است که تو رفتی. تا صبح به یاد تو خواهم بود به یاد روز های بهار با تو بودن، نه

به یاد روزی که تن بی جان تو را از زیر هزاران خروار خاک بیرون آوردم آه...نازنین من وقتی بالای

تپه ی بیرون شهر میروم میتوانم صدای تو و همه ی آنهایی را که رفتند را بشنوم.من، تو و همه ی

آن ها را میبینم "روحتان شاد"

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۴/۱۷ - ۱۷:۵۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات