فراموش کردم
رتبه کلی: 1149


درباره من
http://raftanha.blogfa.com

وای چشمانت...
گیر داده بودند که چیزی بگو
و من خاک بر سر
همه آنچه را که میخواستم بگویم
با آب دهانم قورت دادم
حالا مدتهاست که دلم درد می کند...

یلدا جعفری (yaldajafari )    

شعری از پونه نژاد وزیری...

درج شده در تاریخ ۹۱/۰۱/۲۶ ساعت 01:32 بازدید کل: 754 بازدید امروز: 133
 


برای همه ی روزهای وطنم!!


ميرم يه جاي تازه

کشوري که هميشه غمگين بود

کشوري که هميشه غمگين بود

کشوري که هميشه خواهد بود

 

گير کردم به تکه اي از شب

چمدانم به ضبط خيره شده

پشت آهنگ شاد بچگي ام

دردهاي کسي ذخيره شده

صفحه اي با مداد تيره شده

 

مشق هاي هميشه بدخطم

فکر کردن به يک الف بچه

سنگ خوردن به شيشه اي غمگين

سنگ ها را بپيچ در بقچه

اسم فاميل، اين دفه از چِ

 

چشم هايت به شيشه زُل زده و

توي جيبت هنوز غم داري

زير باران به افتخار عشق

توي جامت دو جرعه سم داري

زير چتري و باز نم داري

 

دردهايي که توي قلبم بود

پوست مي کرد پرتقالم را

کشوري توي پارک ها مي گشت

و اذان مي کشيد حالم را

باد مي زد کسي بلالم را

 

با مداد گلي به من بنويس

مشق شب از عذاب هاي وطن

گريه کردن به سبک ايراني

چشم هاي به خون نشسته ي من

عادت ماهيانه ي يک زن

 

پشت اين در هنوز مي چرخد

يک نوار کپي شده از من

با لباس سياه مي رقصم

دردهاي بزرگ را خوردن

گريه با درد کوچک سوزن

 

زير باران سنگ مي رقصم

که مرا قبر کنده اي با بيل

توي آغوش مرگ مي خوابم

زير پاهاي گله اي از فيل

سنگ ها را بريز در زنبيل

 

گريه کردم بدون هيچ دليل

سوزني رفت توي انگشتم

از تو و خانه مي زنم بيرون

پاره هاي نوار در مشتم

بچه اي که نبود را کشتم!!!

.

.

.

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۳/۰۱ - ۱۹:۱۴
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
میلاد حیدری(mili )
۹۱/۰۱/۲۶ - 01:40
امیر پیمانفر(felo )
۹۱/۰۱/۲۶ - 01:42
چه بار سنگینی دارد
این چمدان بسته..
هر طرف..
بوی تنهایی .. و آشفتگی من و قلمم..
..
تا مدتها تو ذهنم می مونه این شعر..
ممنون
جمال نقش(naghsh )
۹۱/۰۱/۲۶ - 06:51
دور زمانيست که خود را از ياد برده ايم . عادت کرده ايم خود را پشت نقاب خود خواهی مان پنهان کنيم. آری آنقدر از خود دور شديم که به ياد نداريم روزی توان پريدن داشته ايم . در روزمره گی چنان غرق شده ايم که به ياد نداريم سکوت را.....يا آنقدر در خود فرو رفته ايم که صدای ترنم باران را به روی گل سرخ نشنيده ايم....چه روزها که مانديم و رفتن را ز خاطر برديم. حتی ز ياد برديم کوچيدن از خودمان را. دل تنگی مان را فرياد می زنيم . اما !.. گويی همه کر شده اند گويی در دنيايی دگر هستيم ........ نمی دانم از پس فردا هست فردايی !...... شايد !!!.......نمی دانم !...
و گاه از خود می پرسم....
چه غمگين است روزی که بيدار شوم .....آن روز حتی خورشيد هم يخ باورم را آب نمی کند
جمال نقش(naghsh )
۹۱/۰۱/۲۶ - 06:58
يادمان باشد به دل کوزه آب، که بدان سنگ شکست...
بستی از روی محبّت بزنيم!!
تا اگر آب در آن سينه پاکش ريزند...آبرويش نرود...!
يادمان باشد فردا حتما، ناز گل را بکشيم..
حق به شب بو بدهيم...
و نخنديم ديگر به ترکهای دل هر گلدان...!!
وبه انگشت نخی خواهيم بست، تا فراموش نگردد فردا..!
زندگی شيرين است! زندگی بايد کرد...
و بدانم که شبی، خواهم رفت..!!!!!!!!
و شبی هست که نباشد پس از آن، فردايی
ف.فرامرزی(anima )
۹۱/۰۱/۲۶ - 10:34
بوستان اندیشه هایم
خزان زده است از دردهای هم نوعم
رنگ احساس او زرد است
قالی زیر پای او حصیر وا رفته
ناله ی بی صدایش شباهنگی
جغدها هنوز در بام شهرش مسکونند
نان همسایه در روغن
نان او بازهم در آب است
غصه هایش انیس من و او است
وای !چه قدردل ما پر خون است
ممنون یلدای عزیز زیباست انتخابت
ارش شریف(nokhba )
۹۱/۰۱/۲۶ - 14:39
جالب بود
ف.فرامرزی(anima )
۹۱/۰۱/۲۶ - 17:44
بگذار تا بگریم برای خودم
و برای تو
تو که درد را می فهمی دردمندی
و من که
درد را می کشم درد دارم
بگذار بی مرثیه و بی عزا داری برای مرگ ...
آرزوهایم سیاهپوش شوم
بگذار چله نشین جنینی باشم
که در آغوش مرگ غنوده است
رضاسلیمی(Death-Knight )
۹۱/۰۱/۳۰ - 00:53
نگاه خاص(ozelbakis )
۹۱/۰۲/۰۲ - 14:57
وقتي گل افتاده اي بر زمين ديدم دانستم كه از آنجا گذر نكرده اي ....
علیرضاامیرخیزی(mujan )
۹۱/۰۲/۰۳ - 11:41
سلام .
بچه ای که نبود را کشتم !!!

چه احساسی را در خود می کشیم در بی انتهاییهایمان ؟؟؟!!
چه پروازی می کند این احساس در مدار بی سرزمینی و تنها محدوده ای از احساس ؟؟!!
اماچه باک از این امیدی که ...
پشت اين در هنوز مي چرخد!!
و من ...
زير باران سنگ مي رقصم!!
هنوز... هنوز ....هنوز ......
مریم یعقوبی(Yalda290 )
۹۱/۰۲/۰۳ - 22:10
دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است
هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد
بیدار شدیم
دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم ...
m.shahruoz(shahruz58 )
۹۱/۰۲/۰۳ - 22:26
javad-helia(javad-helia )
۹۱/۰۲/۱۶ - 01:47
Mehrina(Mehrina )
۹۱/۰۲/۱۶ - 17:36
20
Mehrina(Mehrina )
۹۱/۰۲/۱۶ - 17:36
esmael hajeb(esme )
۹۱/۰۶/۲۲ - 18:32
مهربانی بر خلایق انتهای سادگیست مردی ومردانگی اخر اوارگی است
گلاره محمدی(golemehraboon )
۹۱/۰۶/۲۸ - 01:04
دلنوشته زیبایی بود
حامد رستمی کیا(parlag-ulduz )
۹۱/۰۹/۰۴ - 20:47
طفلی به نام شادی، دیری‌ست گم شده‌‌ست
با چشم‌های روشن براق
با گیسویی بلند، به بالای آرزو.
***
هر کس ازو نشانی دارد،
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر، خزر.

شفیعی کدکنی
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)