روزی یه زرتشتی و یه مسلمان با درشکه در حال پیمودن جاده ای بودند.
در حین مسیر متوجه دختر بچه ای 12 ساله ای میشوند که با سبد پرمیوه میخواهد از رودخانه عبور کند.
زرتشتی از درشکه پایین میاید سبد میوه را بر دوشش میگذارد و خودش میان رودخانه میرود .دست دخترک را می گیرد و با موفقیت او را به آنسوی رودخانه می رساند.
در حین راه مسلمان رو به زرتشتی گفت: در دین ما لمس کردن پوست جنس مخالف عملی حرام است مگر آنکه یکی از آن دو جنس به سن تکلیف نرسیده باشند و یا به سبب یا نسبی حلیت میان آن دو برقرار شده باشد. لمس جنس مخالف سبب طغیان شهوت و سقوط به ورطه ی گناه است و ...
زرتشتی میان سخنش پرید و گفت : ای آقا ! من آن دخترک را به آنسوی رودخانه بردم و همانجا رهایش کردم تو هنوز در ذهن مریضت رهایش نکردی؟