فراموش کردم
رتبه کلی: 2000


درباره من
گل یاس کبود (yasekabud )    

یادت بگیرید

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۶/۰۳ ساعت 03:47 بازدید کل: 228 بازدید امروز: 182
 

 

دو برادر با هم

در مزرعه خانوادگی

 کار می کردند که

 یکی از آنهاازدواج کرده بود

 و خانواده بزرگی داشت

و دیگری مجرد بود .

شب که می شد

دو برادر همه چیز

 از جمله محصول و سود را

 با هم نصف می کردند .

 یک روز برادر مجرد

 با خودش فکر کرد و گفت :‌

(( درست نیست که ما

همه چیز را نصف کنیم .

من مجرد هستم

و خرجی ندارم

 ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند . ))

بنابراین شب که شد

 یک کیسه پر از گندم را برداشت

و مخفیانه به انبار برادر برد

و روی محصول او ریخت .

در همین حال برادری که ازدواج کرده بود

 با خودش فکر کرد و گفت :‌

(( درست نیست که

 ما همه چیز را نصف کنیم .

 من سر و سامان گرفته ام

 ولی او هنوز ازدواج نکرده

 و باید آینده اش تأمین شود . ))

بنابراین شب که شد

 یک کیسه پر از گندم را برداشت

و مخفیانه به انبار برادر برد

 و روی محصول او ریخت .

سال ها گذشت

و هر دو برادر متحیر بودند که

 چرا ذخیره گندمشان

همیشه با یکدیگر مساوی است .

 تا آن که در یک شب تاریک

دو برادر در راه انبارها

 به یکدیگر برخوردند .

آن ها مدتی به هم خیره شدند

 و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند

کیسه هایشان را زمین گذاشتند

 و یکدیگر را در آغوش گرفتند .......

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۰۶/۰۳ - ۰۳:۴۷
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)