سازم را کوک میکنم
و نت های تکراری موسیقی ام را مینوازم
موسیقی که برای من راز است
و مینوازم که شاید
و کاش او بیاید
آری راز این موسیقی با نت های تکراری من این است

سازم را کنار میگذارم
میروم زیر باران ...
تا شاید و کاش رویای او از سرم بیرون بیاید

روز ها میگذرد
او را کنار خودم میبینم زیر
باران شانه به شانه راه میرویم
همراه با موسیقی من
آری گویی او هم موسیقی برای من
دارد

که ناگهان......................

از خواب بیدار میشوم
همه چیز رویایی بیش نبود
..
نه دیگر سازی دارم .....
نه موسیقی...........
نه دیگر نمیدانم چگونه برایش ساز بزنم..............
فقط من ... و خاطراتم و رویای پوچ .....
برایم مانده و بغض طولانی

گاهی میگویم کاش هیچ وقت از خواب بیدار نمیشدم
تا شاید رویایم ادامه داشتتتتتتتتتتتتتتتتتت......