فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 7511


درباره من
اکبر سلیمی (yasyaser )    

بیایید مردانه زنان را گرامی بداریم

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۰/۰۲ ساعت 02:12 بازدید کل: 278 بازدید امروز: 112
 

 داستان مریم و دنیای مریم … روز اولی که رفتم موسسه، میان تمام بچه ها، چشمم افتاد به یکی که خیلی

شبیه خواهرزاده‌ام بود. مثل اونموهای لختی داشت که مدل مصری کوتاه شده بود و پوست سفید و لب و دماغ

کوچولویی که اون رو بیشتر شبیه خواهرزادم می‌کرد. چشم‌هاش چشم‌هایی بود که دنبال یه دریا محبت

می‌گشت. در کل چهره ای داشت که از تو ذهنم نمیره

.

خجالتی نبود، اومد پیشم نشست و بهم گفت خاله باهام بازی می‌کنی!؟. خندم گرفت. بهش گفتم اسمت چیه!؟

گفت: مریم. گفتم: مریم جون چند سالته !؟. دست کوچیکش رو گرفت جلوی صورتم بعد با انگشتاش گفت ۴ سال. بغلش کردم و پیش خودم نشوندمش و تا موقع رفتن با مریم و بقیه بچه‌ها کلی بازی کردیم

 

 

 

یک هفته از ماجرای آشنایی من با موسسه گذشته بود. دوباره رفتم پیش بچه‌ها. اما هرچی چشم گردوندم مریم بین بچه ها نبود. رفتم پیش مربی بچه‌ها و پرسیدم، مریم کجاست!؟ گفت: سرما خورده بردنش دکتر. همین جا بود که در مورد زندگی مریم ازش پرسیدم و چیزیهایی شنیدم که حالم رو بدجور دگرگون کرد. به حدی که تا یه هفته دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت

.

حالا براتون از قصه زندگی مریم که خودش از اون بی‌خبره یعنی هنوز زوده که باخبر بشه می‌گم. مریم دختر مهربانی که بیش از ۴ سال ندارد، نه پدر داره نه مادر. شاید فکر کنید بچه یتیم هستش. اما نه، پدر و مادر داره، اما چه پدر و مادری …!!. مادر مریم، دختر فراری و پدرش هم یکی از مردهای گرگ صفت جامعه‌ی ما هست که فقط در فکر ارضای غرایز خودشون هستن

.

بله، نطفه‌ی مریم از یه رابطه نامشروع بسته شده. دختری که تا آخر عمر قربانی گناه هوسه. مشاور مریم میگه: این بچه، دختر حساسیه. خیلی باهوشه، همه چی رو زود یاد می‌گیره و خیلی هم در مورد پدر و مادرش از ما سوال می‌پرسه. مشاور میگه: تا یه سنی حقیقت به اونها گفته نمی‌شه اما بعد یه سنی بهشون گفته میشه و اونوقت معلوم نیست چه بلایی سر مریم و احساساتش میاد. تابه حال، هر کسی که خواست مریم رو برای فرزندخواندگی بپذیره وقتی از ماجرا خبردار شد نظرش برگشت

.

خب بگذریم. مریم یه عروسک داره اسمش عسله. مریم خودش رو مامان اون عروسک می‌دونه غافل از اینکه شاید هیچ وقت… راستی یادم رفته بود که اینو بگم. وقتی مریم تو بیمارستان به دنیا اومد مادرش یا به اصطلاح مادر فراری یه نامه گذاشت و در رفت و تو نامه نوشته بود، چون نمی‌دونه بابای این بچه کیه، اسمش رو گذاشته مریم

                                                                                                                        پی‌نـوشت: بیاییم مردانه زنها را گرامی بداریم؛


این بار اگر زن زیبارویی را دیدیم، هوس را زنده به گور کنیم و خدا را شکر کنیم برای خلق این زیبایی؛
زیر باران، اگر دختری را سوار کردیم، به جای شماره به او امنیت بدهیم؛
او را به مقصد مورد نظرش برسانیم، نه به مقصد مورد نظرمان؛
هنگام ورود به هر جایی، با احترام بگوییم، اول شما؛
در تاکسی، خودمان را به در بچسبانیم نه به او؛
در اتوبوس جای خود را به پیرزنی بدهیم که ایستاده،
وبیایید فارغ از جنسیت کمی واقعاً مرد باشیم،
نه این که از مردی فقط کُتَش و سیبیلش را داشته باشیم!،
بیایید واقعاً مردانه زنها را گرامی بداریم

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۰/۰۲ - ۰۲:۱۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)