اینجا بخش جراحی یک بیمارستان دولتی است. طبق معمول شلوغ و پر ازدحام هست. نگهبان ها در حال خارج کردن همراهان و خلوت کردن بخش برای ویزیت پزشکان هستند. برخی همراهان هم با آنها موش و گربه بازی می کنند. سرپرستار با جیغ و داد کردن سعی در کنترل امور دارد.
درب آلومینیومی زهوار در رفته بخش با صدای دلخراشی باز و بسته می شود و پزشک جراح وارد می شود. قد بلند با موهای پرپشت و یک دست سفید. صورت استخوانی و چشمان فرورفته با پوست براق و سبیل کوتاه و نازک که یادگار دوران تحصیلش در اروپا در گذشته های دور است. شالی که بر گردن دارد به همراه اورکت بلندش وقار خاصی به این جراح پیشکسوت بخشیده است.
پرستارها و پرسنل یکی یکی سلام می کنند و جراح ما با متانت جواب می دهد. بدون وقفه به سراغ بیماران می رود. پرستار کاردکس به دست به دنبالش می دود. جراح اوردرهای لازم را می دهد و با مریض ها خوش و بش می کند. آخرین بیمارش پیرمردی است که روز قبل بستری شده و در نوبت عمل جراحی فتق است. فتق به ضعف عضلات جدار شکم و عبور محتویات آن به خصوص روده ها از محل تضعیف شده گفته می شود. عمدتا در قسمت تحتانی شکم اتفاق می افتد و گاهی اوقات می تواند با گیر انداختن روده سبب بیماری خطرناکی شود.
جراح به پرستار می گوید که بیمار را به اتاق عمل منتقل کنند و خودش هم به آنجا می رود.
چند ساعت بعد درب دو تکه بخش با صدای مهیبی باز می شود و تخت حامل پیرمرد وارد می شود. مرد خدماتی که انگار یک فرغون پر از ملات را حمل می کند با عجله وارد می شود و با مهارت خاصی تخت را به طرف اتاقش هدایت می کند. پرستارها دورش جمع می شوند و با کمک مرد خدماتی مثل یک گونی سیب زمینی پیرمرد را روی تختش منتقل می کنند. باز جای شکرش باقیست که هنوز کاملا به هوش نیامده و گرنه صدای ناله اش تا عرش میرسید.
چند ساعت طول می کشد تا حواس پیرمرد سرجایش بیاید. پرستار سمت راستش ایستاده و مشغول ور رفتن با درن جراحی هست. تا آنجا که پیرمرد به خاطر می آورد با شکایت از توده زیر شکم در سمت چپ به پزشک مراجعه کرده بود و با تشخیص فتق سمت چپ توصیه به عمل جراحی شده بود ولی حالا میدید که سمت راست شکمش پانسمان دارد این موضوع را به پرستار می گوید و ایشان هم عالمانه جواب می دهد به محض اینکه گیجی داروهای بیهوشی از سرش خارج شود همه چی درست میشود!
اما پیرمرد گیج نیست. سعی می کند یک بار دیگر داستان را مرور کند. هیچ شکی ندارد که یک جای کار می لنگد. موضوع را با خانواده اش مطرح می کند و آنها با ناباوری به او نگاه می کنند.
سرپرستار خبر می شود. به بالین پیرمرد می رود و از ماجرا مطلع میشود. اما جواب مختصر و مفیدی دارد: تو بهتر میدونی یا دکتر جراح؟
البته که پیرمرد بهتر میداند. ولی کو گوش شنوا ؟
کشمکش ادامه دارد و قرار میشود تا صبح فردا صبر کنند که آقای دکتر بیاید.
پیرمرد درد می کشد. پرستارها سعی می کنند مورفین بیشتری به او تزریق کنند تا بیدار نماند که نق بزند. به لطف مورفین پیرمرد اوقات خوشی را سپری می کند. انگار که روی ابرها طی طریق می کند. اما هر از چندگاهی پرستاری که علائم حیاتی و فشارش را چک می کند او را از آن بالا به پایین می کشاند!
صبح فردا جراح بر بالین پیرمرد است. شکسته بسته ماجرا را تعریف می کند. جراح با ناباوری لباس او را بالا میزند. توده فتقی سمت چپ کماکان حضور پررنگی دارد و به جراح ریشخند میزند.
سرش سنگین می شود. چطور باید این افتضاح را جمع کند. خودش را نمی بازد. با لحن طلبکارانه ای می گوید : ای بابا! سمت چپت هم که فتق داشتی پس چرا نگفته بودی؟
چشمان پیرمرد گرد می شود. حالا یک چیز هم بدهکار شده. درد محل عمل اجازه حجت و دلیل آوردن را نمی دهد. ترجیح می دهد سکوت کند. به این فکر می کند که دوباره باید مصائب یک جراحی دیگر را تحمل کند.
فرزندانش اما حالا که پی به قضیه برده اند کوتاه نمی آیند و از پرسنل توضیح می خواهند. اما کسانی که باید توضیح بدهند در یک جلسه اضطراری به دعوت جراح حاضر شده اند. در تمام برگه های پرونده بیمارستانی فتق سمت چپ ذکر شده است. بنابراین تا دیر نشده باید فکری کرد.
پرونده پیرمرد برای دقایقی مفقود می شود و بعد با هیبتی تازه روی میز پرستار ظاهر می گردد. در همه صفحات نوشته شده که بیمار با فتق سمت راست مراجعه کرده و تحت عمل جراحی قرار گرفته است.
طفلک جراح! چه اتهام بی اساسی بهش زدن.
خانواده پیرمرد بعد از آگاه شدن از این تک! جلسه اضطراری تشکیل می دهند تا پاتک درخوری بزنند ولی همه مدارک به ضررشان است. فرد با وجدانی هم پیدا نمی شود که به اصل ماجرا اعتراف کند. اما خواهرزاده پیرمرد که در آنجا حاضر است برگ برنده را رو می کند.
به سراغ جراح می رود و یک عدد سی دی را روی میزش می گذارد و نگاه معناداری به او می اندازد.
جراح با ترس و لرز سی دی را در کامپیوتر می گذارد. یک کلیپ تصویری از برگه های پرونده اصلی! این فیلم را شب گذشته و با استفاده از غفلت پرستارها تهیه کرده بود. احتمالا حدس زده بود که پرسنل دست به یک حرکت ایذایی می زنند.
عرق سردی بر بدن جراح نشسته است. چاره ای جز مصالحه نمانده. به سراغ پیرمرد و خانواده اش میرود و ضمن عذرخواهی می پذیرد که جراحی مجدد را به هزینه خودش انجام دهد.
اما خانواده پیرمرد نقشه دیگری دارند و کیسه فراخی برای جراح دوخته اند. اینجا بود که به سراغ من آمدند تا مظنه بازار دستشان بیاید و حد و حدود این کیسه را تعیین کنند.
من به حرفشان گوش دادم. پیرمرد مجبور بود درد مضاعفی را تحمل کند. جراح هم شرایط سختی را تحمل می کرد و حیثیت حرفه ایش در خطر بود. ولی به عنوان یک مشاور باید جانب انصاف را رعایت می کردم. نهایتا به آنها گفتم خسارتی که بابت این قصور باید پرداخت شود آنقدرها هم بالا نیست. بنابراین بهتر است با هم کنار بیایند. همینطور هم شد و ماجرا با کد خدا منشی رئیس بیمارستان حل شد.
اما یه سئوال هنوز برای من باقی موند. اینکه وقتی جراح جدار سمت سالم شکم رو باز کرد چی رو به چی دوخت و ترمیم کرد؟