چندسال پیش یک روز …
چندسال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».
رفتم خواستگاری ؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست... تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۰۳ - ۱۶:۰۴( 2 نظر , 233
بازدید )
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشقپسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، ... تاریخ درج: ۹۱/۱۱/۰۳ - ۱۵:۳۵( 11 نظر , 214
بازدید )
اون روزا یادش بخیر ؛ چه روزای قشنگی بود ...
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چ... تاریخ درج: ۹۱/۱۰/۳۰ - ۱۶:۱۱( 11 نظر , 197
بازدید )
دو خط موازى زاییـده شدند.. پسرکى در کلاس درس آنها را
روى کاغذ کشید. آن وقت دو خط موازى چشمشــان به هم
افتاد و در همان یک نگاه قلبشـان تپیـد و مهر یکدیگر را در
سینه جای دادند. خط اولى گفت: ما مى توانیم زندگی خوبی
داشته باشیم. و خط دومی از هیجان لـرزید. خط اولـی گف... تاریخ درج: ۹۰/۱۱/۰۲ - ۱۶:۳۷( 22 نظر , 379
بازدید )