فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 35352


درباره من
شیری عراقی (yuness )    

چت

درج شده در تاریخ ۹۳/۱۰/۱۱ ساعت 23:19 بازدید کل: 104 بازدید امروز: 103
 

شدم با چت اسیر و مبتلایش

شبا پیغام می دادم برایش


به من می گفت هیجده ساله هستم

تو اسمت را بگو من هاله هستم


بگفتم اسم من هم هست فرهاد

زدست عاشقی صد داد و بیداد


بگفت هاله زموهای کمندش

کمان ابرو و قد بلندش


بگفت چشمان من خیلی فریباست

زصورت هم نگو البته زیباست


ندیده عاشق زارش شدم من

اسیرش گشته بیمارش شدم من


زبس هرشب به او چت می نمودم

به او من کم کم عادت می نمودم


دراو دیدم تمام آرزوهام

که باشد همسر وامید فردام


برای دیدنش بی تاب بودم

زفکرش بی خور و بی خواب بودم


به خود گفتم که وقت آن رسیده

که بینم چهره ی آن نور دیده


به او گفتم که قصدم دیدن توست

زمان دیدن وبوییدن توست


زرویاروی ی ام او طفره می رفت

هراسان بود اواز دیدنم سخت


خلاصه راضی اش کردم به اجبار

گرفتم روز بعدش وقت دیدار


رسید از راه وقت و روز موعود

زدم ازخانه بیرون اندکی زود


چودیدم چهره اش قلبم فروریخت

توگویی اژدهایی برمن آویخت


به جای هاله ی ناز و فریبا

بدیدم زشت رویی بود آنجا


ندیدم من اثر از قد رعنا

کمان ابرو و چشم فریبا


مسن تر بود او از مادر من

بشد صد خاک عالم بر سر من


زترس و وحشتم از هوش رفتم

از آن ماتم کده مدهوش رفتم


به خود چون آمدم دیدم که اونیست

دگر آن هاله ی بی چشم ورو نیست


به خود لعنت فرستادم که دیگر

نیابم با چت از بهر خود همسر


بگفتم سرگذشتم را به راوی

به شعر آورد او هم آنچه بشنید


که تا گیرند از آن درس عبرت

سرانجامی ندارد قصه ی چت

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۱۰/۱۱ - ۲۳:۱۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)