فراموش کردم
رتبه کلی: 9099


درباره من
simorg- blorin (z-mm )    

بشنو از نی چون حکایت میکند

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۷/۱۷ ساعت 11:23 بازدید کل: 298 بازدید امروز: 208
 

 

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

از جداییها شکایت می‌کند

گز نیستان تا مرا ببریده‌اند

از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من به جز اسرار من

سر من از ناله‌ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هر که از یاری برید

پردهایش پردهای ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید

همچو دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پرخون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

دو دهان دارم گویا همچو نی

یک دهان پنهانست در لبهای وی

یک دهان نالان شده سوی شما

های و هویی درفکنده در سما

لیک داند هرکه او را منظر است

کاین فغان این سری هم زان سر است

دمدمه این نامی از دمهای اوست

های و هوی روح، از هیهای اوست

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مرزبان را مشتری جز گوش نیست

گر نبودی نامه نی را ثمر

نی جهان را پر نکردی از شکر

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو باک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هر که بی‌روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید و السلام

باده در جوشش گرای جوش ماست

چرخ در گردش اسیر هوش ماست

باده از ما هست شدنی‌ها ازو

قالب از ما هست شدنی ما ازو

بر سماع راست هر تن، چیز نیست

طعمه هر مرغکی انجیر نیست

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزه چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر که اجامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق، بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و حزموسی صاعقا

سر پنهانست اندر زیر و بم

فاش اگر گویم جهان برهم زنم

آنچه نی می‌گوید اندر این دو باب

گر بگویم من جهان، گردد خراب

با لب دمساز خـود گر جفتمی

همچو نی من گفتی‌ها گفتمی

هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی‌زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونکه گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی ز آن پس ز بلبل سرگذشت

چونکه گل رفت و گلستان شد خراب

بوی گل را از که جوییم؟ از گلاب

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پروای او

پر و بال ما کمند عشق اوست

موکشانش می‌کشد تا کوی دوست

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

نور او در یمن و یسر و تحت و فوق

بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق

عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینه‌ات دانی چرا غماز نیست

زآنکه زنگار از رخش ممتاز نیست

آیینه کز زنگ آلایش جداست

پر شعاع نور خورشید خداست

رو تو زنگار از رخ او پاک کن

بعد از آن، آن نور را ادراک کن

این حقیقت را شنو از گوش دل

تا برون آیی به کلی از آب و گل

فهم اگر داری و جان را ره دهید

بعد از آن از شوق، پا در ره نهید

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۷/۱۷ - ۱۱:۲۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)