یک مرد داستان مردی به نام آلساندرو پاناگولیس است،که از زبان همسرش نقل می شود.در واقع اوریانا فالاچی یک مرد را در قالب نامه ای به آلکوس زندگی این مبارز یونانی را را باز گو می کند. الکوس یا همان آلساندرو پاناگولیس که بیش از سی سال پیش به مبارزه با پاپادوپولس دیکتاتور نظامی یونان – بر می خیزد و در این راه بازداشت می شود.در دوران بازداشت به وحشیانه ترین شکل ممکن شکنجه می شود و سرانجام در دادگاه به اعدام محکوم می شود. اما به دلیل فشار بین المللی و حمایت مردم کشور های مختلف اعدام نمی شود در نتیجه حکم اعدام او منجر به حبس ابد می شود.آلکوس یک بار از زندان فرار میکند ولی دوباره دستگیر و در شرایط سخت تری زندانی می شود. توصیف های این کتاب درباره زندان انفرادی به گونه ای است که خواننده تمام وحشت و سختی های یک سلول انفرادی را لمس می کند .این در حال است که به نقاط ضعف آلکوس را نیز بیان می کند "شکنجه های دیگه ای هم بود که به حساب نمی اومدن،چون اثر باقی نمی ذاشتن!مثلا وقتی از زور بی خوابی می افتادی و دوباره بیدارت می کردن ، یا خفگی!فهمیده بودن طاقت خفگی رو نداری بیشتر با این روش عمل می کردن!"
الکساندر پاناگولیس سر انجام پس از پنج سال توسط پاپادوپلیس بخشیده می شود......
****
بعضی وقتا خیال میکنی با یه انقلاب،یا یه سلاخی که بهش میگن انقلاب،قدرت رو کله پا کردی،اما می بینی دوباره با یه رنگه تازه سر بلند میکنه!اینجا سیاه،اونجا قرمز،یا زرد یا بنفش یا سبز!مردمم یا قبول میکنن یا خودشون رو بهش عادت میدن!
جوونی بدترین جای قصه ی زندگیه!تو جوونی کم کم دنیا رو می فهمی و می بینی آدما بی ارزشن!میفهمی حقیقت و آزادی و عدالت واسه هیچ کس ارزش نداره!اینا چیزای ناجوری ان و آدما با بردگی و دروغ و بی عدالتی راحت تر کنار میان!مث خوک تو این کثافتا می لولن!من از وقتی قاطی سیاست شدم این چیزا رو فهمیدم!باید قاطی سیاست بشی تا بفهمی آدما هیچ ارزشی ندارن!همین دلقکای شارلاتان به درد حکومت به این آدما میخورن!با یه عالمه امید وارد سیاست می شی و به خودت میگی سیاست یه وظیفست تا باهاش دنیای بهتری واسه ی آدما بسازی ولی وقتی جلو میری میبینی هیچی به اندازه ی سیاست آدما رو به لجن نمیکشه!