یک پروفسور فرانسوی در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت :
من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم و برای اینکه به شما اساتید و روشنفکران جهان توضیح دهم که این ادبیات عجیب چیست ، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است :
فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا.
فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او .
سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او .
حافظ با گوته ی آلمانی قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، میشمارد .
اما مولانا ، در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ،
قدر او را بدانید و به وسیله ی او خود و خدا را بشناسید .
من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین شعر برای همیشه کافی است :
باران که شدی مپرس ، این خانه کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدی ، پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران ! تو که از پیش خدا می آیی !
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست ؟
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
با سوره ی دل ، اگر خدا را خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست
از قدرت حق ، هر چه گرفتند به کار
در خلقت حق ، رستم و موریانه یکیست
گر درک کنی ، خودت خدا را بینی
درکش نکنی ، کعبه و بتخانه یکیست